خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت236
#جلد_دوم





انقدر خوردم که کم کم دیدم بطری خالی شده روی زمین انداختمش و روی تخت دراز کشیدم

کاش زودتر از این دنیا ازین حال خرابم دور بشم برای چند ساعت آروم بگیرم.

دلم میخواست الان که عقلم داره از سرم میره الان که کم کم هوش از سرم داره میره حداقل تو یه رویا بازم ایلین و ببینم
بازومو روی چشمام گذاشتمو نگاهمو از اتاق گرفتم و به فکر رفتم.

بدنم کم داشت داغ می شد و گر
می گرفت کمی که گذشت چشم که باز کردم با دیدن آیلین درست کنار روی تخت سراسیمه سرجام نشستم دستی به صورتش کشید مو با دلخوری گفتم

کجایی تو دختر نمیگی اهورا بدون من میمیره ؟
چرا این کارو با من کردی چرا اینقدر عذابم دادی؟
آیلین ناراحت به من نگاه می کرد دستمو توی دستش گرفت آروم دستمو بوسید و گفت
معذرت می خوام
معذرت می خوام بخاطر همه چیز...

نمیخواستم حتی لحظه ای کنارم بودن این زن و از دست بدم پس لبام روی لبش گذاشتم بوسیدمش چقدر دلتنگ این بوسه ها بودم چقدر دلتنگ این زن بودم...
انگار آیلین حریص تر از من بود این نشون میداد که اونم دلتنگم بوده معلوم بود اونم این مدت دوری کم عذاب نکشیده
نمی خواستم بپرسم کجا بودی چرا رفتی نمی خواستم الان بهش توضیح بدم فقط و فقط میخواستم دلتنگی مک رفع کنم
این زن توی بغلم باشه و من عطرشو نفس بکشم ودوباره جون بگیرم و زنده بشم میخواستم با این زن دوباره سرپا بشم


🌹🍁
@khanzadehhe
😻👆
دیدگاه ها (۳)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت237#جلد_دوم و بعد اون موقع وقتش بود تا ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت238#جلد_دوم روی تنش خیمه زدم لباشو بوسید...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت235#جلد_دوم شرکت و به حال خودش گذاشته ب...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت234#جلد_دوم من چطور می خواستم توی این خ...

ندیمه عمارت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط