🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت237
#جلد_دوم
و بعد اون موقع وقتش بود تا بگم چی شده و ازش بخوام توضیح بده چرا از من گذشته بود!
روی تخت خوابوندمش روی تنش خیمه زدم عمیق و نفس گیر دوباره از لباش کام گرفتم دستاش لابه لای موهای به هم ریختم رفت انگشتاش چنگ شد و موهامو کشید و من دیوونه شدم از این کارش
زبونم روی گردنش پایین اومد پایین آمد و پایین آمد دلم میخواست الان تمام مرزایی که بینمون بود و بردارم دلم میخواست بدون لباس بدون هیچ چیزی که مانع لمس کردن این دختر بشه بغلش کنم
پس شروع کردم به در آوردن لباس هاش نفسم بند اومد قلبم داشت از جا در میومد به قدری استرس داشتم به قدری خوشحال بودم به قدری احساس نیاز می کردم به این زن که واقعاً از دنیا غافل شده بودم.
همه چیز رنگ و بوی دیگه ای گرفته بود حضور ایلین کنارم برای من واقعاً پر از زندگی بود
بدنم داغ بود گیج میزدم چیزی از حال خودم نمی فهمیدم
تنها حس نیاز بود که وجودمو پر کرده بود
اما این وسط یه چیزی درست از آب در نمی اومد این عطر عطر همیشگی آیلین نبود
کاملاً برهنه جلوی روم بود بهم لبخند می زد اما چیزی توی وجودم باعث میشد که بترسم
لمسش کردم صدای آه کشیدنش اتاق و پر کرد
صدای پر از نیازش لبریزم میکرد از حس نیاز و شهوت
همه چیز خیلی خیلی غیرقابل باور عالی به نظر می رسید سراسیمه با عجله شروع کرد به در آوردن لباس هام
باورکردنی نبود برام اما اونم کم از من نداشت اونم انگار به من نیاز داشت و به این یکی شدنمون دیگه هر دو نفرمون برهنه بودیم هیچ مرزی بینمون وجود نداشت همه چیز مهیا بود تا منو اون باهم یکی شدن و را تجربه کنی که مدتها بود حسرتشو میکشیدیم
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت237
#جلد_دوم
و بعد اون موقع وقتش بود تا بگم چی شده و ازش بخوام توضیح بده چرا از من گذشته بود!
روی تخت خوابوندمش روی تنش خیمه زدم عمیق و نفس گیر دوباره از لباش کام گرفتم دستاش لابه لای موهای به هم ریختم رفت انگشتاش چنگ شد و موهامو کشید و من دیوونه شدم از این کارش
زبونم روی گردنش پایین اومد پایین آمد و پایین آمد دلم میخواست الان تمام مرزایی که بینمون بود و بردارم دلم میخواست بدون لباس بدون هیچ چیزی که مانع لمس کردن این دختر بشه بغلش کنم
پس شروع کردم به در آوردن لباس هاش نفسم بند اومد قلبم داشت از جا در میومد به قدری استرس داشتم به قدری خوشحال بودم به قدری احساس نیاز می کردم به این زن که واقعاً از دنیا غافل شده بودم.
همه چیز رنگ و بوی دیگه ای گرفته بود حضور ایلین کنارم برای من واقعاً پر از زندگی بود
بدنم داغ بود گیج میزدم چیزی از حال خودم نمی فهمیدم
تنها حس نیاز بود که وجودمو پر کرده بود
اما این وسط یه چیزی درست از آب در نمی اومد این عطر عطر همیشگی آیلین نبود
کاملاً برهنه جلوی روم بود بهم لبخند می زد اما چیزی توی وجودم باعث میشد که بترسم
لمسش کردم صدای آه کشیدنش اتاق و پر کرد
صدای پر از نیازش لبریزم میکرد از حس نیاز و شهوت
همه چیز خیلی خیلی غیرقابل باور عالی به نظر می رسید سراسیمه با عجله شروع کرد به در آوردن لباس هام
باورکردنی نبود برام اما اونم کم از من نداشت اونم انگار به من نیاز داشت و به این یکی شدنمون دیگه هر دو نفرمون برهنه بودیم هیچ مرزی بینمون وجود نداشت همه چیز مهیا بود تا منو اون باهم یکی شدن و را تجربه کنی که مدتها بود حسرتشو میکشیدیم
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۶.۰k
۰۱ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.