خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت238
#جلد_دوم



روی تنش خیمه زدم لباشو بوسیدم و بدون وقفه و مکثی
اما چیزی باز اشتباه بود و جور در نمی اومد

وزنم و که روی تنش انداختم صدای فریادش به هوا رفت اهورا روی شکمم نههه

فاصله گرفتم چی داشت میگفت حرفشو نمیفهمیدم دستش روی شکمش بود
فقط کمی توجه کافی بود تا بفهمم شکمش کمی بر آمده است اما ایلین همیشه شکم تختی داشت حیرون و سرگردون از روی تخت بلند شدم و دستی به صورتم کشیدم و گفتم

_اینجا چه خبره ؟
صدایی ازش در نیومد
به سمت حمام توی اتاق رفتم و ابی به صورتم زدم
داشتم حواسم سرجاش برمیگشت تازه داشتم به خودم می اومدم

از حمام که بیرون اومدم تازه حالا بهتر میدیدم با دیدن کیمیا اونم بدون لباس روی تخت خواب کناره در خشکم زد
اینجا چه خبر بود من چیکار کرده بودم ؟
کیمیا کمی روی تخت جا به جا شد و گفت
_چی شدی تو چرا رفتی خوش میگذشت که بهت!

من چیکار کرده بودم من کیمیا رو با ایلین اشتباه گرفته بودم
شرمنده بودم خیلی شرمنده بودم به سمتش رفتم و لباسش و از روی زمین چنگ زدم به سمتش پرت کردم و گفتم

_ بپوش اینارو تو اینجا چه غلطی می کنی
لباسها رو گرفت و دوباره روی زمین انداخت و گفت
_یعنی چی که من اینجا چیکار می کنم ؟
نمیدونی اینجا چیکار می کنم؟
تو خودت منو خواستی من فقط برات نوشیدنی آورده بودم اما تو بهم نزدیک شدی نگو که مست بودی و نمیفهمیدی چون باورم نمیشه!

🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت239#جلد_دوم اهورایی که من میشناسم هیچ و...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت240#جلد_دوم تازه نگاهی به خودم انداختم ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت237#جلد_دوم و بعد اون موقع وقتش بود تا ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت236#جلد_دوم انقدر خوردم که کم کم دیدم ب...

My angel (part12)به همراه کریس وارد اپارتمان شدی و بعد از پی...

که دستی روی شونم حس کردم برگشتم _زود باش وسایلت رو جمع کن نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط