پارت49
#پارت49
شیطونکِ بابا🥺💜
لبخند تلخی زدم که متعجب گفت:
+ چیشده غنچه؟؟ چرا اینجوری میکنی؟؟ بنال ببینم چیشده خب
نفس عمیقی کشیدم وچشمامو از درد بستم
_ حالم خوب نیست کیان
کیانا با این حرفم سرمو در آغوش کشید و بوسه ای روی موهام نشوند
+ چرا قربونت برم؟؟ چی ناراحتت کرده؟ بگو بهم
_ نمیتونم بگم...
+ یعنی چی؟؟ درست حرف بزن ببینم چی میگی
بغضمو قورت دادم و با صدای لرزونی گفتم:
_ اگه بگم دیگه دوسم نداری....
کیانا خودشو ازم جدا کرد و گفت:
+ هن؟ نکنه رفتی با اکسم رل زدی ها؟؟
از فکر مسخره ای که کرده بودم یه پوزخندی اومد رو لبم
_ هنوز اونقد چسخل نشدم برم این کارو بکنم
+ هووف خداروشکر ، خب پس چی؟؟
نگاهمو دوختم به گوشه ای و خجالت زده گفتم:
_ قسم بخور به کسی نمیگی
+ وای د بگو دیگه ، جون مامانم به کسی نمیگم قسم میخورم
چند ثانیه سکوت کردم تا بتونم خودمو آماده کنم برای گفتنش ، خیلی سخت بود خیلی....
هنوز نمیدونستم گفتن به کیانا کار درستی بود یا نه؟؟
اما اگه نمیگفتم مطمعن بودم سنگینی این حرف خفم میکرد
_ دیشب افراز اومد دنبالم تا منو بیاره به جشن
+ خب
سکوت کردم که کیانا کلافه گفت:
+ وای باز سایلنت شد ، بگو دیگه بقیشو
_ میگم صبرکن ، یکم سخته گفتنش
+ اوووو حالا انگار با پسره رفتن رو کار که خجالت میکشه تعریف کنه
با حرفش سرمو بلند کردم و تو چشماش زل زدم
انگاری که منظورمو فهمیده بود چون با تعجب گفت:
+ نهههه....نهههه... یعنی.....
سرمو به شنونه مثبت تکون دادم و گفتم:
_ آره.. به بهونه جا گذاشتن وسایلش منو کشوند تو خونش و....
+ کشوند تو خونش و ؟؟؟؟ و چی غنچه؟؟؟
شیطونکِ بابا🥺💜
لبخند تلخی زدم که متعجب گفت:
+ چیشده غنچه؟؟ چرا اینجوری میکنی؟؟ بنال ببینم چیشده خب
نفس عمیقی کشیدم وچشمامو از درد بستم
_ حالم خوب نیست کیان
کیانا با این حرفم سرمو در آغوش کشید و بوسه ای روی موهام نشوند
+ چرا قربونت برم؟؟ چی ناراحتت کرده؟ بگو بهم
_ نمیتونم بگم...
+ یعنی چی؟؟ درست حرف بزن ببینم چی میگی
بغضمو قورت دادم و با صدای لرزونی گفتم:
_ اگه بگم دیگه دوسم نداری....
کیانا خودشو ازم جدا کرد و گفت:
+ هن؟ نکنه رفتی با اکسم رل زدی ها؟؟
از فکر مسخره ای که کرده بودم یه پوزخندی اومد رو لبم
_ هنوز اونقد چسخل نشدم برم این کارو بکنم
+ هووف خداروشکر ، خب پس چی؟؟
نگاهمو دوختم به گوشه ای و خجالت زده گفتم:
_ قسم بخور به کسی نمیگی
+ وای د بگو دیگه ، جون مامانم به کسی نمیگم قسم میخورم
چند ثانیه سکوت کردم تا بتونم خودمو آماده کنم برای گفتنش ، خیلی سخت بود خیلی....
هنوز نمیدونستم گفتن به کیانا کار درستی بود یا نه؟؟
اما اگه نمیگفتم مطمعن بودم سنگینی این حرف خفم میکرد
_ دیشب افراز اومد دنبالم تا منو بیاره به جشن
+ خب
سکوت کردم که کیانا کلافه گفت:
+ وای باز سایلنت شد ، بگو دیگه بقیشو
_ میگم صبرکن ، یکم سخته گفتنش
+ اوووو حالا انگار با پسره رفتن رو کار که خجالت میکشه تعریف کنه
با حرفش سرمو بلند کردم و تو چشماش زل زدم
انگاری که منظورمو فهمیده بود چون با تعجب گفت:
+ نهههه....نهههه... یعنی.....
سرمو به شنونه مثبت تکون دادم و گفتم:
_ آره.. به بهونه جا گذاشتن وسایلش منو کشوند تو خونش و....
+ کشوند تو خونش و ؟؟؟؟ و چی غنچه؟؟؟
۳.۷k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.