پارت: 2
پارت: 2
« روشنایی پس از تاریکی»
Part: 2
"Light After Darkness"
سالن اسمش رو نگاه کنه و به کلاسش بره طبق هرسال من سومین کلاس بودم با بچه های سال پیش
برای اینکه مطمئن بشم دوباره نگاه کردم و دیدم بلهههه امسالم همون کلاس
رفتم داخل و رفتم با کاملیا نیمکت اخر نشستم کنار پنجره و جلومون به ترتیب دوتایی
کوک و ته
هوسوک و جین
جیمین و شوگا
نامجون و رلش میا
داشتیم همه باهم حرف میزدیم و همهمه بود تو کلاس که دیدم در باز شد و همه بلند شدیم یک اقای جوون اومد و گفت سلام بچه ها من معلم امسالتون هستم چوی هستم. امسال سال نهایی و کنکور هم داریم پس باید حسابی درس بخونید اما الان روز اوله ساله پس زیاد بهتون سخت نمیگیرم
ویو لونا:
از همین روز اول از این معلم بدم میومد مثل مردای هیز حرف میزد و همش نکاهش روی من بود و من سرم رو روی میز گذاشته بودم و به پنجره نگاه میکردم و اون چوی احمق داشت واسه خودش زرت و پرت میکرد. یکدفعه زنگ خورد و رفتم بیرون.
ویو کوک:
از همین اول سال از این مرتیکه چوی پلشت بدم میومد مثل این مرتیکه های هیز حرف میزد و نگاهش همش رو لونا بود لونا اهمیت نمیداد اما من داشتم کم کم عصبی میشدم رنگم قرمز شده بود که یکدفعه زنگ خورد و با پسرا رفتم بیرون.
ویو لونا: داشتیم با کاملیا می رفتیم بیرون و هنوز تو سالن بودیم و داشتیم پشت سر اون چوی احمق غیبت میکردیم که یکدفعه یک دختری اومد که سه تا دکنه اول لباسش رو باز گذاشتت بود داشتیم میرفتیم یکهو این دختره اومد و خودشو زد به من و قهوه شو که داغ بود ریخت رو من داشتم میسوختم یکدفعه کاملی گف هی تو با چه حرئتی قهوه داغتو ریختی روی دوست من؟
دختره: هه هرزه کوچولو قهوه ریخت روت سوختی اخ ببخشید ولی انقد کوچولویی که ندیدمت
لونا: هی تو ساکت شو تو قهوه تو ریختی رو من طلبکار هم هستی لاقل مثل تو انقدر بی شعور نیستم و دهنتو ببند
دختره: میدونی من کیم که اینجوری با من حرف میزنی!؟
ویو کوک:
با پسرا تو سالن بودیم که دیدم لونا داشت اشک میریخت
عصبی شدم رفتم سمتش و مثل سپر ایستادم جلوش که بیشتر به لونا نگه چیزی
دختره: اوههه این مرد به این زیبایی جای این دوتا تیکه اشغال چی میخواد؟
گفتم: ساکت شو!
دختره: چرا از این هرزه دفاع میکنی؟
عصبی شدم و زدم تو گوشش
گفت: هی تو میدونی پدر من کیه؟
گفتم: هرکی میخواد باشه به درک!
دختره: پدر من اقای چوی عه
گفتم: به کی بگم اخه به جهنم!
پشتمو کردم بهش و رفتم کمک لونا بردمش اتاق بهداشت و بقیه شو به خانم اوه سپردم کاملیا اومد و ازم تشکر کردم من رفتم پیش پسرا و رفتیم ادامه ی زنگ تفریح!
نویسنده: FARANAK
« روشنایی پس از تاریکی»
Part: 2
"Light After Darkness"
سالن اسمش رو نگاه کنه و به کلاسش بره طبق هرسال من سومین کلاس بودم با بچه های سال پیش
برای اینکه مطمئن بشم دوباره نگاه کردم و دیدم بلهههه امسالم همون کلاس
رفتم داخل و رفتم با کاملیا نیمکت اخر نشستم کنار پنجره و جلومون به ترتیب دوتایی
کوک و ته
هوسوک و جین
جیمین و شوگا
نامجون و رلش میا
داشتیم همه باهم حرف میزدیم و همهمه بود تو کلاس که دیدم در باز شد و همه بلند شدیم یک اقای جوون اومد و گفت سلام بچه ها من معلم امسالتون هستم چوی هستم. امسال سال نهایی و کنکور هم داریم پس باید حسابی درس بخونید اما الان روز اوله ساله پس زیاد بهتون سخت نمیگیرم
ویو لونا:
از همین روز اول از این معلم بدم میومد مثل مردای هیز حرف میزد و همش نکاهش روی من بود و من سرم رو روی میز گذاشته بودم و به پنجره نگاه میکردم و اون چوی احمق داشت واسه خودش زرت و پرت میکرد. یکدفعه زنگ خورد و رفتم بیرون.
ویو کوک:
از همین اول سال از این مرتیکه چوی پلشت بدم میومد مثل این مرتیکه های هیز حرف میزد و نگاهش همش رو لونا بود لونا اهمیت نمیداد اما من داشتم کم کم عصبی میشدم رنگم قرمز شده بود که یکدفعه زنگ خورد و با پسرا رفتم بیرون.
ویو لونا: داشتیم با کاملیا می رفتیم بیرون و هنوز تو سالن بودیم و داشتیم پشت سر اون چوی احمق غیبت میکردیم که یکدفعه یک دختری اومد که سه تا دکنه اول لباسش رو باز گذاشتت بود داشتیم میرفتیم یکهو این دختره اومد و خودشو زد به من و قهوه شو که داغ بود ریخت رو من داشتم میسوختم یکدفعه کاملی گف هی تو با چه حرئتی قهوه داغتو ریختی روی دوست من؟
دختره: هه هرزه کوچولو قهوه ریخت روت سوختی اخ ببخشید ولی انقد کوچولویی که ندیدمت
لونا: هی تو ساکت شو تو قهوه تو ریختی رو من طلبکار هم هستی لاقل مثل تو انقدر بی شعور نیستم و دهنتو ببند
دختره: میدونی من کیم که اینجوری با من حرف میزنی!؟
ویو کوک:
با پسرا تو سالن بودیم که دیدم لونا داشت اشک میریخت
عصبی شدم رفتم سمتش و مثل سپر ایستادم جلوش که بیشتر به لونا نگه چیزی
دختره: اوههه این مرد به این زیبایی جای این دوتا تیکه اشغال چی میخواد؟
گفتم: ساکت شو!
دختره: چرا از این هرزه دفاع میکنی؟
عصبی شدم و زدم تو گوشش
گفت: هی تو میدونی پدر من کیه؟
گفتم: هرکی میخواد باشه به درک!
دختره: پدر من اقای چوی عه
گفتم: به کی بگم اخه به جهنم!
پشتمو کردم بهش و رفتم کمک لونا بردمش اتاق بهداشت و بقیه شو به خانم اوه سپردم کاملیا اومد و ازم تشکر کردم من رفتم پیش پسرا و رفتیم ادامه ی زنگ تفریح!
نویسنده: FARANAK
۲.۸k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.