فیک :فصل دوم ( فقط من؛ فقط تو).
پارت _۵۶/
ته یونگ : ب ی رستوران زنگ بزن و دوکبوکی سفارش بده
منشی : چشم
بعد از چند دقیقه منشی ب سمت اتاق رفت و تقه ای ب در زد ک اجازه ی ورود گرفت
منشی: آقا گفتن ک متأسفانه همچین غذای تو منو شون نیست
ته یونگ : اوه جدی؟
منشی سری تکون داد ک
منشی: م من راستش واسه خودم ی کم دوکبوکی آوردم خوشمزه س ا اگه دوست داشته باشید میتونید از اون بخورید
ته یونگ : ن پس خودت چی؟
منشی: اوه راستش من زیاد علاقه ای ب این غذا ندارم واسه ناهار تو سالن غذاخوری با کارمند های دیگه میخورم ....
و تموم قضیه همین بود ولی ات بد برداشت کرده بود حسابی گرمش شده بود و نمیدونست کجا رو بگرده دنبال ات اونم تو این شهر بزرگی
شیشه ماشین رو پایین کشید و به بیرون خیره بود
یعنی کجایی ات دختر نگرانتم ا اگه بلای سرش ......
نه اون اینکار رو هیچوقت نمیکنه و ب فکر بودم ک ی چیز نظرمو جلب کرد ک بار رو دیدم
نکنه رفته اونجا
اون همیشه دوست داشت ک بره بار ولی سنش این اجازه رو نمیداد
پس شاید رفته بوده اونجا خدا خدا میکردم حداقل بتونم اونجا پیداش کنم از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت بار تو راه ک بودم
با افرادی ک دنبال ات فرستاده بدیم تماس گرفتم ک گفتم همشون تموم بار ها. رو بگردم داخل اون بار شدم آه چ بوی گندی چشمامو میچرخوندم ک ات رو ببینم. همه جای اون جای لعنتی رو گشتم ولی خبری از ات نبود و وقتی مطمئن شدم از اونجا رفتم بیرون
دو ساعت بود داشتیم میگشتم ولی خبری از فرشته م نبود
ترسیده بودم خیلی هم ترسیده بودم کم کم داشت گریه م میگرفت وارد ی بار کوفتی دیگه شدم و خسته بودم ی جا ولو شدم و ی کم نوشیدنی خوردم ک اولین اشک صورتم رو خیس کرد ب دور و بر نگاه میکردم
ی دختری بود ک سرش رو میز بود
ا اون ات بود نه ات من بود اره ؟
دقیقا موهای ات رو داشت من مطمئن بودم ک اون موهای اته رفتم پیشش که یکی از پشت دستم رو کشید
و اومد رو ب روم ایستاد
مرده : هی با دوست دخترم چیکار داری
ته یونگ : ام دوست دخترت؟
مرده : بله
ته یونگ : آه ببخشید فک کنم اشتباه گرفتم
و چند قدم دور شدم ک دختره صورتش رو بالا آورد. ات بود
ولی اون مرتیکه ب سمتش رفتم ک داشت با نیشخند کثیف ش ب سمت ات میرفت چرخوندمش سمت خودم ( و بله خون و خونریزی
ب افرادم گفتم بیان ات رو ببرن من حالا حالا ها با این کار دارم
ته یونگ : اول دوست داری کدوم چشمت رو در بیارم راست یا چپ هوم؟
ب کی داشتی نگاه میکردی هان ؟ هه ب کسی ک مال منه؟
ی پدر ازت در بیارم و مشت رو توی چشماش خالی کردم جای خلوتی بود و شیشه الکل روی میز رو برداشتم و زدم توچشم چپش ک خون زد بیرون و زنگ زدم ک بیان جمعش کنن و ب سمت ات برگشتم ک زل زده بود بهم و ی نگاهی ب مرد روبه روش کرد و از حال رفت
سریع بردمش داخل ماشین
ک ماشین افراد ارباب رسیدن و رفتن سر بخت مردک عوضی فکر کرده من زنم رو نمیشناسم آروم ات رو داخل ماشین گذاشتم
ب صورتش نگاه کردم
آخه چرا چرا بهم اعتماد نداری لعنتی
کاش ازم میپرسیدی چی شده ک کار ب اینجا نکشه
راه افتادم سمت عمارت و یک ساعتی تو راه بودیم ک بلاخره رسیدیم
آروم خواستم بلندش کنم ک با ترس چشماش رو باز کرد
ات : م من نمیام
ته : ات عزیزم
ات : من هیچ جا با با هات نم نمیام
ته یونگ : یعنی چی ک نمیام !
تا این وقت شب فاکی تو اون خراب شده بودی الآنم میگی نمیاممم
ک ات با شدت صدا چشماش رو رو هم فشار داد ک یهو با دستش ک کشیده شد چشماش رو وا کرد
شرط پارت__: کامنت حاوی انرژی پلیز...
ته یونگ : ب ی رستوران زنگ بزن و دوکبوکی سفارش بده
منشی : چشم
بعد از چند دقیقه منشی ب سمت اتاق رفت و تقه ای ب در زد ک اجازه ی ورود گرفت
منشی: آقا گفتن ک متأسفانه همچین غذای تو منو شون نیست
ته یونگ : اوه جدی؟
منشی سری تکون داد ک
منشی: م من راستش واسه خودم ی کم دوکبوکی آوردم خوشمزه س ا اگه دوست داشته باشید میتونید از اون بخورید
ته یونگ : ن پس خودت چی؟
منشی: اوه راستش من زیاد علاقه ای ب این غذا ندارم واسه ناهار تو سالن غذاخوری با کارمند های دیگه میخورم ....
و تموم قضیه همین بود ولی ات بد برداشت کرده بود حسابی گرمش شده بود و نمیدونست کجا رو بگرده دنبال ات اونم تو این شهر بزرگی
شیشه ماشین رو پایین کشید و به بیرون خیره بود
یعنی کجایی ات دختر نگرانتم ا اگه بلای سرش ......
نه اون اینکار رو هیچوقت نمیکنه و ب فکر بودم ک ی چیز نظرمو جلب کرد ک بار رو دیدم
نکنه رفته اونجا
اون همیشه دوست داشت ک بره بار ولی سنش این اجازه رو نمیداد
پس شاید رفته بوده اونجا خدا خدا میکردم حداقل بتونم اونجا پیداش کنم از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت بار تو راه ک بودم
با افرادی ک دنبال ات فرستاده بدیم تماس گرفتم ک گفتم همشون تموم بار ها. رو بگردم داخل اون بار شدم آه چ بوی گندی چشمامو میچرخوندم ک ات رو ببینم. همه جای اون جای لعنتی رو گشتم ولی خبری از ات نبود و وقتی مطمئن شدم از اونجا رفتم بیرون
دو ساعت بود داشتیم میگشتم ولی خبری از فرشته م نبود
ترسیده بودم خیلی هم ترسیده بودم کم کم داشت گریه م میگرفت وارد ی بار کوفتی دیگه شدم و خسته بودم ی جا ولو شدم و ی کم نوشیدنی خوردم ک اولین اشک صورتم رو خیس کرد ب دور و بر نگاه میکردم
ی دختری بود ک سرش رو میز بود
ا اون ات بود نه ات من بود اره ؟
دقیقا موهای ات رو داشت من مطمئن بودم ک اون موهای اته رفتم پیشش که یکی از پشت دستم رو کشید
و اومد رو ب روم ایستاد
مرده : هی با دوست دخترم چیکار داری
ته یونگ : ام دوست دخترت؟
مرده : بله
ته یونگ : آه ببخشید فک کنم اشتباه گرفتم
و چند قدم دور شدم ک دختره صورتش رو بالا آورد. ات بود
ولی اون مرتیکه ب سمتش رفتم ک داشت با نیشخند کثیف ش ب سمت ات میرفت چرخوندمش سمت خودم ( و بله خون و خونریزی
ب افرادم گفتم بیان ات رو ببرن من حالا حالا ها با این کار دارم
ته یونگ : اول دوست داری کدوم چشمت رو در بیارم راست یا چپ هوم؟
ب کی داشتی نگاه میکردی هان ؟ هه ب کسی ک مال منه؟
ی پدر ازت در بیارم و مشت رو توی چشماش خالی کردم جای خلوتی بود و شیشه الکل روی میز رو برداشتم و زدم توچشم چپش ک خون زد بیرون و زنگ زدم ک بیان جمعش کنن و ب سمت ات برگشتم ک زل زده بود بهم و ی نگاهی ب مرد روبه روش کرد و از حال رفت
سریع بردمش داخل ماشین
ک ماشین افراد ارباب رسیدن و رفتن سر بخت مردک عوضی فکر کرده من زنم رو نمیشناسم آروم ات رو داخل ماشین گذاشتم
ب صورتش نگاه کردم
آخه چرا چرا بهم اعتماد نداری لعنتی
کاش ازم میپرسیدی چی شده ک کار ب اینجا نکشه
راه افتادم سمت عمارت و یک ساعتی تو راه بودیم ک بلاخره رسیدیم
آروم خواستم بلندش کنم ک با ترس چشماش رو باز کرد
ات : م من نمیام
ته : ات عزیزم
ات : من هیچ جا با با هات نم نمیام
ته یونگ : یعنی چی ک نمیام !
تا این وقت شب فاکی تو اون خراب شده بودی الآنم میگی نمیاممم
ک ات با شدت صدا چشماش رو رو هم فشار داد ک یهو با دستش ک کشیده شد چشماش رو وا کرد
شرط پارت__: کامنت حاوی انرژی پلیز...
۸۵.۱k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.