فیک جداناپذیر پارت ۱۰۴
فیک جداناپذیر پارت ۱۰۴
از زبان نویسنده
جنی هر روز خودش شخصا دارو های ات رو بهش میداد اما اونی به بهش میداد بخوره دارویی برای بهبودیش نبود بلکه یه دارو برای بردنش به سمت فلجی مطلق بود که ات دیگه نتونه راه بره
اما چرا این کارو می کرد؟ مگه خواهر ناتیه کوک نبود؟
خواهر ناتیه کوک رو پدرش همون روزی که به دنیا اومد به قتل رسوند و جنی با آنا همدسته و آنا سعی کرد با بردن جنی تو عمارت جونگ کوک به عنوان خواهر ناتنیش زندگی کنه تا بتونه به همه چی دسترسی و تسلط پیدا کنه و ات رو از کوک جدا کنه
درواقع اون شبی که ات رو برد کلاب از قصد هماهنگ کرد که اون مردا برن پیش ات تا کامل از شرش خلاص شه
ات و هیچکس دیگه ای هنوز نمی دونه که جنی خواهر ناتیه کوک نیست بلکه با آنا همدسته و چرا همدسته چون کوک قبلاً زده پدرشو کشته و می خواد انتقام بگیره اما همچنین عاشق کوکه و اونم می خواد باهاش باشه
از زبان ات
سعی کردم با هرچی که میشه هواسشو پره کنم اگه زبون باز می کردم که آنا اون شب منو از پله ها پرت کرد پایین و باعث فلج شدنم شد اتفاق بدی برای کوک می افتاد
بخاطر همین تو این همه مدت وانمود کردم که ازش متنفرم تا ازم فاصله بگیره و ازش جدا شم و دوباره بره پیش آنا
شب بعد از شام رفتم تو حیاط روی تاب نشستم و با آسمون برفی که هنوز داشت می بارید خیره شدم هوا سرد بود اما برام مهم نبود چقدر سرد بود
بخاطر بارش برف آسمون سفید سفید بود حتی یه ستاره هم معلوم نبود با حتی ماه دونه های برف همه چی رو پشونده بود همه جا یک دست سفید بود
تو همین حین حس کردم دستای یه نفر از پشت دور کمرم حلقه شد می دونستم کوکه بخاطر همین بهش تکیه دادم
جونگ کوک: با وجود اینکه الان ماه حضور نداره که آسمونو درخشان کنه اما ماه من قلب منو روشن میکنه
حرفاش دیوونم می کرد چطور هم می تونست اونقدر سرد و کم حرف باشه اما انقدر هم رمانتیک و احساساتی باشه؟
از زبان نویسنده
جنی هر روز خودش شخصا دارو های ات رو بهش میداد اما اونی به بهش میداد بخوره دارویی برای بهبودیش نبود بلکه یه دارو برای بردنش به سمت فلجی مطلق بود که ات دیگه نتونه راه بره
اما چرا این کارو می کرد؟ مگه خواهر ناتیه کوک نبود؟
خواهر ناتیه کوک رو پدرش همون روزی که به دنیا اومد به قتل رسوند و جنی با آنا همدسته و آنا سعی کرد با بردن جنی تو عمارت جونگ کوک به عنوان خواهر ناتنیش زندگی کنه تا بتونه به همه چی دسترسی و تسلط پیدا کنه و ات رو از کوک جدا کنه
درواقع اون شبی که ات رو برد کلاب از قصد هماهنگ کرد که اون مردا برن پیش ات تا کامل از شرش خلاص شه
ات و هیچکس دیگه ای هنوز نمی دونه که جنی خواهر ناتیه کوک نیست بلکه با آنا همدسته و چرا همدسته چون کوک قبلاً زده پدرشو کشته و می خواد انتقام بگیره اما همچنین عاشق کوکه و اونم می خواد باهاش باشه
از زبان ات
سعی کردم با هرچی که میشه هواسشو پره کنم اگه زبون باز می کردم که آنا اون شب منو از پله ها پرت کرد پایین و باعث فلج شدنم شد اتفاق بدی برای کوک می افتاد
بخاطر همین تو این همه مدت وانمود کردم که ازش متنفرم تا ازم فاصله بگیره و ازش جدا شم و دوباره بره پیش آنا
شب بعد از شام رفتم تو حیاط روی تاب نشستم و با آسمون برفی که هنوز داشت می بارید خیره شدم هوا سرد بود اما برام مهم نبود چقدر سرد بود
بخاطر بارش برف آسمون سفید سفید بود حتی یه ستاره هم معلوم نبود با حتی ماه دونه های برف همه چی رو پشونده بود همه جا یک دست سفید بود
تو همین حین حس کردم دستای یه نفر از پشت دور کمرم حلقه شد می دونستم کوکه بخاطر همین بهش تکیه دادم
جونگ کوک: با وجود اینکه الان ماه حضور نداره که آسمونو درخشان کنه اما ماه من قلب منو روشن میکنه
حرفاش دیوونم می کرد چطور هم می تونست اونقدر سرد و کم حرف باشه اما انقدر هم رمانتیک و احساساتی باشه؟
۳۴.۸k
۰۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.