فیک جداناپذیر پارت ۱۰۱
فیک جداناپذیر پارت ۱۰۱
از زبان ات
وقتی رفتم آشپزخونه همه با دیدنم به وجد اومدن سریع ستم هجوم آوردن
جنی: ات باورم نمیشه نکنه دارم خواب میبینم تو می تونی روی پاهات وایسی
بهش لبخندی زدمو گفتم: نگران نباش خواب نمیبینی من واقعاً دیگه می تونم روی پاهام بایستم
سریع اومد بغلم کرد طوری که داشتم خفه میشدم
ات: ج... جنی خواهش میکنم... داری خفم میکنی
سریع ازم جدا شد انگار هول کرده بود
جنی: وای واقعا متاسفم دردت که نیومد؟ فقط خیلی برات خوشحال بودم
سرمو به معنی نه براش تکون دادم که بفمه حالم خوبه و اشکالی هم نداره
میلی: ات واقعاً خیلی خوشحالم تو همه ی مارو به سکته دادی خیلی نگرانت بودیم می دونی چقدر بخاطر گریه کردم فکر کردی دیگه برای همیشه فلج شدی
مینا: آره راست میگه بخاطر تو نتونستم یه شب با خیال راحت کنار سونگمین چشم رو هم بزارم
عمه میا یه مشتی به بازوی مینا زد که ساکت شه
مینا: آخخخ مامان مگه دارم دروغ میگم
عمه میا: بسه دیگه ات جونم دختر قشنگم منظورش اینکه همه ی ما واقعاً خیلی نگرانت بودیم و الان که می بینیم تونستی روی پاهات وایسی و راه بری خیلی خوشحالیم
ات: می دونم عمه جونم کاملا منظورشو فهمیدم
یدفه جونگ کوک از پست سرم ظاهر شد جنی سریع گارد گرفت و گفت: جونگ کوک دیگه نبینم زن داداش کوچولومو اذیت کنی هااا وگرنه خودم فلجت میکنم
جونگ کوک خنده های شیطانی می کرد که گفتم: جنی جونم من خودم زبون دارم که بگم هر کسی که اذیتم کنه با جنی طرفه
یدفه دیدم همه زدن زیر خنده
که یدفه حس کردم پاهام شل شد نزدیک بود تعادلم رو از دست بدم که جونگ کوک سریع منو گرفت تو بغلش
جونگ کوک: هنوز نیاز به استراحت داری درسته که دوباره قدرت راه رفتنت برگشته اما تو هنوز باید زیر نظر دکتر باشی دیگه نمی خوام هیچ آسیبی ببینی پس برو تو اتاقت استراحت کن
ات: ولی من حوصلم سر رفته تو هم که همش میری بیرون من اینجا بدون تو دلم میگیره
جنی: پس ما اینجا هویجیم؟
مینا: راست میگه من وقتی فهمیدم دیگه نمی تونی راه بری با سونگمین از ماه عسلمون برگشتیم...
عمه میا: عههه مینا؟ ماه عسلو کاری میکنم که به یاد موندنی ترین ماه زندگیت بشه هااا می خوای فلجت کنم؟
ظاهراً ماجرای فلج شدن من یه آتویی بود که به زبون این و اون افتاده بود
جونگ کوک: خیلی خب بسه دیگه ات باید استراحت کنه وگرنه نمی تونه بهتر شه پس از شما هاهم می خوام بیشتر ملاحظه کنین
بلندم کرد داشت می بردم تو اتاقم که گفتم: کسی که باید ملاحظم رو بکنه خود شمایید نه بقیه
نشست روتخت و منم گزاشتم رو پاهاش و سینشو برام تکیه گاه قرار داد و گفت: ات تو همون نگفتی که منو بخشیدی یا نه گوشام منتظر شنیدن این کلمن منو میبخشی یا...
چرا بایدکسی که هیچ ربطی به این موضوع نداره رو ببخشم
ات می دونه کیه
از زبان ات
وقتی رفتم آشپزخونه همه با دیدنم به وجد اومدن سریع ستم هجوم آوردن
جنی: ات باورم نمیشه نکنه دارم خواب میبینم تو می تونی روی پاهات وایسی
بهش لبخندی زدمو گفتم: نگران نباش خواب نمیبینی من واقعاً دیگه می تونم روی پاهام بایستم
سریع اومد بغلم کرد طوری که داشتم خفه میشدم
ات: ج... جنی خواهش میکنم... داری خفم میکنی
سریع ازم جدا شد انگار هول کرده بود
جنی: وای واقعا متاسفم دردت که نیومد؟ فقط خیلی برات خوشحال بودم
سرمو به معنی نه براش تکون دادم که بفمه حالم خوبه و اشکالی هم نداره
میلی: ات واقعاً خیلی خوشحالم تو همه ی مارو به سکته دادی خیلی نگرانت بودیم می دونی چقدر بخاطر گریه کردم فکر کردی دیگه برای همیشه فلج شدی
مینا: آره راست میگه بخاطر تو نتونستم یه شب با خیال راحت کنار سونگمین چشم رو هم بزارم
عمه میا یه مشتی به بازوی مینا زد که ساکت شه
مینا: آخخخ مامان مگه دارم دروغ میگم
عمه میا: بسه دیگه ات جونم دختر قشنگم منظورش اینکه همه ی ما واقعاً خیلی نگرانت بودیم و الان که می بینیم تونستی روی پاهات وایسی و راه بری خیلی خوشحالیم
ات: می دونم عمه جونم کاملا منظورشو فهمیدم
یدفه جونگ کوک از پست سرم ظاهر شد جنی سریع گارد گرفت و گفت: جونگ کوک دیگه نبینم زن داداش کوچولومو اذیت کنی هااا وگرنه خودم فلجت میکنم
جونگ کوک خنده های شیطانی می کرد که گفتم: جنی جونم من خودم زبون دارم که بگم هر کسی که اذیتم کنه با جنی طرفه
یدفه دیدم همه زدن زیر خنده
که یدفه حس کردم پاهام شل شد نزدیک بود تعادلم رو از دست بدم که جونگ کوک سریع منو گرفت تو بغلش
جونگ کوک: هنوز نیاز به استراحت داری درسته که دوباره قدرت راه رفتنت برگشته اما تو هنوز باید زیر نظر دکتر باشی دیگه نمی خوام هیچ آسیبی ببینی پس برو تو اتاقت استراحت کن
ات: ولی من حوصلم سر رفته تو هم که همش میری بیرون من اینجا بدون تو دلم میگیره
جنی: پس ما اینجا هویجیم؟
مینا: راست میگه من وقتی فهمیدم دیگه نمی تونی راه بری با سونگمین از ماه عسلمون برگشتیم...
عمه میا: عههه مینا؟ ماه عسلو کاری میکنم که به یاد موندنی ترین ماه زندگیت بشه هااا می خوای فلجت کنم؟
ظاهراً ماجرای فلج شدن من یه آتویی بود که به زبون این و اون افتاده بود
جونگ کوک: خیلی خب بسه دیگه ات باید استراحت کنه وگرنه نمی تونه بهتر شه پس از شما هاهم می خوام بیشتر ملاحظه کنین
بلندم کرد داشت می بردم تو اتاقم که گفتم: کسی که باید ملاحظم رو بکنه خود شمایید نه بقیه
نشست روتخت و منم گزاشتم رو پاهاش و سینشو برام تکیه گاه قرار داد و گفت: ات تو همون نگفتی که منو بخشیدی یا نه گوشام منتظر شنیدن این کلمن منو میبخشی یا...
چرا بایدکسی که هیچ ربطی به این موضوع نداره رو ببخشم
ات می دونه کیه
۳۶.۵k
۰۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.