رمان همسر اجباری پارت نود
#رمان_همسر_اجباری #پارت_نود
.واقعا شبیه فرشته ها بود.خوشبحالش که بعد این همه سختی تودنیا بازم خدارو فراموش نکرده آنا
سهمش من نبودم سهمش بهترین مرد بود نه بدترین مرد.
خواستم برم تو ک مزاحم دعا کردناش نشم اما نمیدونم چی شد که در اتاقو باز کردم آروم طوری ک شین بیدار نشه
و ب سمت بالکن اتاق آنا رفتم.
در اتاق آنارو باز کردمو رفتم رو بالکن.یکم ک باهاش حرف زدم دیدم اونم حال و روز درست حسابی نداره
دلم میخواست آروم شم اما چطور نمیدونم دوست داشتم آنا آرومم کنه مواظبم باشه عین همیشه مثل وقتایی ک
مریضم یا مثل امشب آنا واقعا مهربون بود نه با من بلکه با تک تک آدمایی ک دورو ورشن .
روزی هزار بار بهتر از زندگی با یه آدم مغرور و خود خواه ست
اما من از رفتاراش خوشم میومد با همه چی ک واسش پیش اومد بازم خوب بودو مهربون.مادر نبود امانگران
بود.دختربود اما لوس نبود.هیچ دختری واسه من اینقد خوبی نکرد با دیدن این همه بدی. عین احسان دوسش
داشتم و فکر میکردم دومین رفیقمه ک مث خانوادم دوسش دارم .اشکام رو پای آنا چیکه میکرد.
-چته تو معلومهجانآریا
هیچی دلم فقط یه خورده آرامش میخواد.
با خدا حرف بزن آروم شی.
خدامارو خیلی وقته فراموش کرده
نه اینطور ک معلومه تو فراموش کردیو حتی یه بارم بهش سر نمیزنی.
شاید حق با آنابود من از خدام دور شدم
-آریا خدا شاید سکوت کنه اما همیشه باهامونه.
سرمو از رو پاش بر داشتم ب دیوار تکیه دادم .اگه فراموش نمیشدم زندگیم این نبود.
همه چی درست میشه خدا بزرگه دستشو اورد جلو و اشکامو پاک کرد
-آریا مرد ک گریه نمیکنه.نبینم گریه کنی
من زندگیه یه فرشته رو بهم ریختم حتی سعی نکرد باهاش عادی باشم حتی عین زنو شوهر معمولی باشم باهاش
همیشه سر جنگ داشتم. این دختر حتی یه بارم با شین بد حرف نزد چقد بلند نظر بود مظلومیتش منو ناراحت
میکرد.من داشتم میرفتم تا چند ماه دیگه اما این چی سر زندگیش میومد تنها وسرگردون.تو دنیایی ک یه بار روی
خوش نشون نداد بهش.واسه خودم اشکم در میاد ک هیچ وقت خوب نبودحالم .واسه خودم که زیبا تموم دلم با
خودش ریشکن کردو خاکش کرد جلو چشم خودم.واسه این فالکتی ک االن توش گیر کردم دارم از همه ی خاطراتم
و خانوادم میگذرم ک زیبا تو فکرم نباشه.واسه آنا که شرعی و قانوتی زن من بود اما یه بارشوهر بودنو ازم ندید.
Comments please
.واقعا شبیه فرشته ها بود.خوشبحالش که بعد این همه سختی تودنیا بازم خدارو فراموش نکرده آنا
سهمش من نبودم سهمش بهترین مرد بود نه بدترین مرد.
خواستم برم تو ک مزاحم دعا کردناش نشم اما نمیدونم چی شد که در اتاقو باز کردم آروم طوری ک شین بیدار نشه
و ب سمت بالکن اتاق آنا رفتم.
در اتاق آنارو باز کردمو رفتم رو بالکن.یکم ک باهاش حرف زدم دیدم اونم حال و روز درست حسابی نداره
دلم میخواست آروم شم اما چطور نمیدونم دوست داشتم آنا آرومم کنه مواظبم باشه عین همیشه مثل وقتایی ک
مریضم یا مثل امشب آنا واقعا مهربون بود نه با من بلکه با تک تک آدمایی ک دورو ورشن .
روزی هزار بار بهتر از زندگی با یه آدم مغرور و خود خواه ست
اما من از رفتاراش خوشم میومد با همه چی ک واسش پیش اومد بازم خوب بودو مهربون.مادر نبود امانگران
بود.دختربود اما لوس نبود.هیچ دختری واسه من اینقد خوبی نکرد با دیدن این همه بدی. عین احسان دوسش
داشتم و فکر میکردم دومین رفیقمه ک مث خانوادم دوسش دارم .اشکام رو پای آنا چیکه میکرد.
-چته تو معلومهجانآریا
هیچی دلم فقط یه خورده آرامش میخواد.
با خدا حرف بزن آروم شی.
خدامارو خیلی وقته فراموش کرده
نه اینطور ک معلومه تو فراموش کردیو حتی یه بارم بهش سر نمیزنی.
شاید حق با آنابود من از خدام دور شدم
-آریا خدا شاید سکوت کنه اما همیشه باهامونه.
سرمو از رو پاش بر داشتم ب دیوار تکیه دادم .اگه فراموش نمیشدم زندگیم این نبود.
همه چی درست میشه خدا بزرگه دستشو اورد جلو و اشکامو پاک کرد
-آریا مرد ک گریه نمیکنه.نبینم گریه کنی
من زندگیه یه فرشته رو بهم ریختم حتی سعی نکرد باهاش عادی باشم حتی عین زنو شوهر معمولی باشم باهاش
همیشه سر جنگ داشتم. این دختر حتی یه بارم با شین بد حرف نزد چقد بلند نظر بود مظلومیتش منو ناراحت
میکرد.من داشتم میرفتم تا چند ماه دیگه اما این چی سر زندگیش میومد تنها وسرگردون.تو دنیایی ک یه بار روی
خوش نشون نداد بهش.واسه خودم اشکم در میاد ک هیچ وقت خوب نبودحالم .واسه خودم که زیبا تموم دلم با
خودش ریشکن کردو خاکش کرد جلو چشم خودم.واسه این فالکتی ک االن توش گیر کردم دارم از همه ی خاطراتم
و خانوادم میگذرم ک زیبا تو فکرم نباشه.واسه آنا که شرعی و قانوتی زن من بود اما یه بارشوهر بودنو ازم ندید.
Comments please
۱۷.۰k
۰۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.