رمان همسر اجباری پارت نود ودو
#رمان_همسر_اجباری #پارت_نود ودو
-مسواک فقط واسه دندوناست پس معدتو باید چی پاک کنه اول صبحی اصن کی گفته بوی دهن مال دندوناست
همیشه؟
دیگه حرصمو در اورد و با اخم رفتم سمتش انگار ترسید یه قدم عقب رفت.
گفتم:بده من اونو
گرفتش سمتم.بیا بخور
یه نفس سرکشیدم آب میوه رو طبق معمول شکالتم انداخت تو جیب کتم. کیفمو برداشتم رفتم پارکینگ با
آسانسورو سوار ماشین شدم خواستم گازو بگیرمو برم ک یادم افتاد آنا هم میخواد بیاد شرکت بخاطر همین جلو در
واستادم آنا سرش پایین بود و داشت میرفت نگاش کن خیال داره همینطوری بره بهش بوق زدم توجهی نکرد اه
پنجره رو دادم پایین و گفتم آنا بیا باال .انگار صدامو شناخت واسه همین اومد سمت ماشین وسوارشد.یه مقنعه
بلند یه مانتوی سرمه ای و یه شلوار جین مشکی. و کفشای اسپرت مشکی سفید و یه کیف کجکی نشست تو
ماشین آرایش که اصن نداشت.
نه خوشم اومد مورد گیر دادن نداشت.درسته من عاشق چادر بود اما جدیدا دیگه کسی چادر سرش ک هیچ نمیکرد
روسریارو هم ب زور از سرشو درنمیارن.وایییی بعضی از این دخترا حرص درآرن. داشتم میرفتم شرکت از سکوت
متنفر بود چون هرچی فکرو بدبختی بود یادم میوفتاد
خسته ام
مثه یه قایقه شکسته ام
که چشم رو درده دنیا بسته ام چشای بسته ی تو کی
میبینه غصه ی منو خسته ام
که دیگه کوله بارو بسته ام
غمه تو میمیونه رو دستم
چه بد دادی جواب گریه ها و غصه خوردنو
Comments please
-مسواک فقط واسه دندوناست پس معدتو باید چی پاک کنه اول صبحی اصن کی گفته بوی دهن مال دندوناست
همیشه؟
دیگه حرصمو در اورد و با اخم رفتم سمتش انگار ترسید یه قدم عقب رفت.
گفتم:بده من اونو
گرفتش سمتم.بیا بخور
یه نفس سرکشیدم آب میوه رو طبق معمول شکالتم انداخت تو جیب کتم. کیفمو برداشتم رفتم پارکینگ با
آسانسورو سوار ماشین شدم خواستم گازو بگیرمو برم ک یادم افتاد آنا هم میخواد بیاد شرکت بخاطر همین جلو در
واستادم آنا سرش پایین بود و داشت میرفت نگاش کن خیال داره همینطوری بره بهش بوق زدم توجهی نکرد اه
پنجره رو دادم پایین و گفتم آنا بیا باال .انگار صدامو شناخت واسه همین اومد سمت ماشین وسوارشد.یه مقنعه
بلند یه مانتوی سرمه ای و یه شلوار جین مشکی. و کفشای اسپرت مشکی سفید و یه کیف کجکی نشست تو
ماشین آرایش که اصن نداشت.
نه خوشم اومد مورد گیر دادن نداشت.درسته من عاشق چادر بود اما جدیدا دیگه کسی چادر سرش ک هیچ نمیکرد
روسریارو هم ب زور از سرشو درنمیارن.وایییی بعضی از این دخترا حرص درآرن. داشتم میرفتم شرکت از سکوت
متنفر بود چون هرچی فکرو بدبختی بود یادم میوفتاد
خسته ام
مثه یه قایقه شکسته ام
که چشم رو درده دنیا بسته ام چشای بسته ی تو کی
میبینه غصه ی منو خسته ام
که دیگه کوله بارو بسته ام
غمه تو میمیونه رو دستم
چه بد دادی جواب گریه ها و غصه خوردنو
Comments please
۴.۶k
۰۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.