گمشده در قلبم
گمشده در قلبم
پارت۵
پرش زمانی
چهارسال بعد
از دید دایان
امروز تولد دوازده سالگیمه.امروز روزیه که بلاخره میتونم موهام رو رنگ کنم و علاناً دوباره مویچیرو بشم.از چهارسال پیش دیگه موهام رو کوتاه نکردم و گذاشتم بلند بشن.امروز میتونستم بلاخره رنگشون کنم...
چند روز پیش داشتم با مامان درباره کادوی تولدم حرف میزدم و ازش خواستم بعنوان کادو،اجازه بده موهام رو رنگ کنم.اونم قبول کرد.بعد از تولد قرار بود برم آرایشگاه و موهامو رنگ کنم.شاید اینجوری یه قدم به پیدا کردن کیوکا نزدیک بشم.ساعت هشت تولدم تموم شد دوستام رو دعوت کرده بودم.این ظاهر جدید و موهای بلندم،واقعا اذیت می کرد.تو کلاس همش یه دختری هست که بهم میچسبه و ناز و عشوه خرکی میاد.اصلا ازش خوشم نمیاد.(دقیقا به همین دلیل بود که قبل از اینکه حافظه مویچیرو برگرده کیوکا مثه یه دوست معمولی باهاش رفتار می کرد)
من قول داده بودم.ادم بدقولی هم نبودم.نمیخواستم بین دخترای کلاسم هم معشوق جدید پیدا کنم.برای همین زیاد با دخترا حرف نمیزدم یا حتی نگاهشون نمی کردم.من پای قولم میمونم.
اصلا اون دختره رو دعوت نکردم.دلم نمیخواست اینجا هم رو اعصابم باشه(عکس موهاشو قبل اینکه رنگ کنه و بعدش میزارم)دوستام که رفتن،اماده شدم تا با مامان برم آرایشگاه و موهامو رنگ کنم.
اول کامل موهامو سیاه زد و بعد نصف پایین موهامو آبی روشن زد.حدود نیم ساعت همونجا منتظر مونده تا موهام رنگ بگیره.بعدش توی روشوری که همونجا بود موهام رو با شامپو شستم.یکم که تمیز شد و رنگ ها پاک شد با سشوار خشک کردم که رفتم بیرون سرما نخورم.برگشتیم خونه و رفتم حموم وقتی قشنگ موهامو شستم دیدم چقد شبیه خودم شدم.اخه چشمام هم آبی بود.مثل مویچیرویی که قبلا بودم.
فردا توی مدرسه
همون دختره که همیشه بهم میچسبه اومد اسمش هیگوچی هست(ببخشید بنده خدا رو بدنام کردم ولی بعضی وقتها خیلی به آکوتاگاوا میچسبه و اینجا آکوتاگاوا نیس بجاش به دایان میچسبه)
هیگوچی:دایان با موهای سفید خیلی خوشگل بودی ولی با این رنگ موهات خیلی کراش تر شدی😌
تو دلم گفتم:اه اه خجالتم نمیکشه اومده راست راست نگام میکنه میگه خیلی کراشی-_-من اگه جاش بودم الان آب شده بودم از خجالت!
دایان:ببین من ازت خوشم نمیاد میشه انقد دنبال من راه نیوفتی؟اینکه تو به اصطلاح عاشق من شدی فقط توهم توعه و این حسی هم که بهش میگی عاشق شدن،فقط یه هوس زود گذر بچگانست.دست از سرم بردار!
تند قدم برداشتم و به سمت کلاس حرکت کردم
پارت۵
پرش زمانی
چهارسال بعد
از دید دایان
امروز تولد دوازده سالگیمه.امروز روزیه که بلاخره میتونم موهام رو رنگ کنم و علاناً دوباره مویچیرو بشم.از چهارسال پیش دیگه موهام رو کوتاه نکردم و گذاشتم بلند بشن.امروز میتونستم بلاخره رنگشون کنم...
چند روز پیش داشتم با مامان درباره کادوی تولدم حرف میزدم و ازش خواستم بعنوان کادو،اجازه بده موهام رو رنگ کنم.اونم قبول کرد.بعد از تولد قرار بود برم آرایشگاه و موهامو رنگ کنم.شاید اینجوری یه قدم به پیدا کردن کیوکا نزدیک بشم.ساعت هشت تولدم تموم شد دوستام رو دعوت کرده بودم.این ظاهر جدید و موهای بلندم،واقعا اذیت می کرد.تو کلاس همش یه دختری هست که بهم میچسبه و ناز و عشوه خرکی میاد.اصلا ازش خوشم نمیاد.(دقیقا به همین دلیل بود که قبل از اینکه حافظه مویچیرو برگرده کیوکا مثه یه دوست معمولی باهاش رفتار می کرد)
من قول داده بودم.ادم بدقولی هم نبودم.نمیخواستم بین دخترای کلاسم هم معشوق جدید پیدا کنم.برای همین زیاد با دخترا حرف نمیزدم یا حتی نگاهشون نمی کردم.من پای قولم میمونم.
اصلا اون دختره رو دعوت نکردم.دلم نمیخواست اینجا هم رو اعصابم باشه(عکس موهاشو قبل اینکه رنگ کنه و بعدش میزارم)دوستام که رفتن،اماده شدم تا با مامان برم آرایشگاه و موهامو رنگ کنم.
اول کامل موهامو سیاه زد و بعد نصف پایین موهامو آبی روشن زد.حدود نیم ساعت همونجا منتظر مونده تا موهام رنگ بگیره.بعدش توی روشوری که همونجا بود موهام رو با شامپو شستم.یکم که تمیز شد و رنگ ها پاک شد با سشوار خشک کردم که رفتم بیرون سرما نخورم.برگشتیم خونه و رفتم حموم وقتی قشنگ موهامو شستم دیدم چقد شبیه خودم شدم.اخه چشمام هم آبی بود.مثل مویچیرویی که قبلا بودم.
فردا توی مدرسه
همون دختره که همیشه بهم میچسبه اومد اسمش هیگوچی هست(ببخشید بنده خدا رو بدنام کردم ولی بعضی وقتها خیلی به آکوتاگاوا میچسبه و اینجا آکوتاگاوا نیس بجاش به دایان میچسبه)
هیگوچی:دایان با موهای سفید خیلی خوشگل بودی ولی با این رنگ موهات خیلی کراش تر شدی😌
تو دلم گفتم:اه اه خجالتم نمیکشه اومده راست راست نگام میکنه میگه خیلی کراشی-_-من اگه جاش بودم الان آب شده بودم از خجالت!
دایان:ببین من ازت خوشم نمیاد میشه انقد دنبال من راه نیوفتی؟اینکه تو به اصطلاح عاشق من شدی فقط توهم توعه و این حسی هم که بهش میگی عاشق شدن،فقط یه هوس زود گذر بچگانست.دست از سرم بردار!
تند قدم برداشتم و به سمت کلاس حرکت کردم
۱.۲k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.