*پزشک اروپایی با درمان جانباز شیمیایی مسلمان شد*
*پزشک اروپایی با درمان جانباز شیمیایی مسلمان شد*
🔹️ همسر *جانباز شهید شیمیایی «حمید رضا مدنی قمصری»*
می گوید: سال 68 که جنگ تمام شد، عفونت شیمیایی به خونش ریخت. برای درمان 3 بار به انگلیس و یک بار به آلمان اعزام شد.
🔹️ در همان سفر آخر، بدنش نیاز به خون پیدا کرد.
◇ پزشک معالجش هرچه خون به او تزریق میکرد وارد رگ نمیشد! کادر پزشکی انگلیسی متعجب مانده بودند.
◇ حمید آقا حسابی خندید و به آنها گفته بود «شفیعی یا علی... محال است خون غیرمسلمان به بدنم وارد شود... هر کاری میخواهید انجام دهید. این اتفاق محقق نمیشود...»
◇ یک مسلمان سیاهپوست را آوردند و خونش را به حمیدرضا تزریق کردند.
◇ خون به سرعت و به راحتی وارد بدنش شد... پزشک معالجش، دکتر گیلیکز، بلافاصله شهادتین را گفت و مسلمان شد...
🔹️ طی آن ۲ ماهی که حمید آقا به ایران برگشت، دکتر مدام تماس میگرفت و حالش را میپرسید.
◇ دکتر گیلیکس گفته بود «من یک معجزه دیدم...». بعد از شهادت حمید آقا هم پیام تسلیت برایمان فرستاد
🔹️ در نیمه شب ۲۴ مهر سال ۷۱ به خواب عمیقی میرود ، ناگهان بیدار شده و می گوید اینجا کجاست ؟
همسرش می گوید: بیمارستان
◇ لبخندی می زند و گویی اینجا نبوده. می گوید نه اینجا بیمارستان نیست و از همسرش میخواهد تا چراغها را خاموش کند .
◇ لحظه ای که چراغ خاموش می شود، حمید این اسوه تقوا و ایثار به آن چه که سالها در آرزویش بود رسیده و به *شهادت* می رسد.
روحش شاد...🥀
#شهدا_نزد_خدای_خود_روزی_میخورند
#خوشا_به_حال_خوش_شهدا
#شهدا_عند_ربهم_یرزقونند
#خاصترینها
🔹️ همسر *جانباز شهید شیمیایی «حمید رضا مدنی قمصری»*
می گوید: سال 68 که جنگ تمام شد، عفونت شیمیایی به خونش ریخت. برای درمان 3 بار به انگلیس و یک بار به آلمان اعزام شد.
🔹️ در همان سفر آخر، بدنش نیاز به خون پیدا کرد.
◇ پزشک معالجش هرچه خون به او تزریق میکرد وارد رگ نمیشد! کادر پزشکی انگلیسی متعجب مانده بودند.
◇ حمید آقا حسابی خندید و به آنها گفته بود «شفیعی یا علی... محال است خون غیرمسلمان به بدنم وارد شود... هر کاری میخواهید انجام دهید. این اتفاق محقق نمیشود...»
◇ یک مسلمان سیاهپوست را آوردند و خونش را به حمیدرضا تزریق کردند.
◇ خون به سرعت و به راحتی وارد بدنش شد... پزشک معالجش، دکتر گیلیکز، بلافاصله شهادتین را گفت و مسلمان شد...
🔹️ طی آن ۲ ماهی که حمید آقا به ایران برگشت، دکتر مدام تماس میگرفت و حالش را میپرسید.
◇ دکتر گیلیکس گفته بود «من یک معجزه دیدم...». بعد از شهادت حمید آقا هم پیام تسلیت برایمان فرستاد
🔹️ در نیمه شب ۲۴ مهر سال ۷۱ به خواب عمیقی میرود ، ناگهان بیدار شده و می گوید اینجا کجاست ؟
همسرش می گوید: بیمارستان
◇ لبخندی می زند و گویی اینجا نبوده. می گوید نه اینجا بیمارستان نیست و از همسرش میخواهد تا چراغها را خاموش کند .
◇ لحظه ای که چراغ خاموش می شود، حمید این اسوه تقوا و ایثار به آن چه که سالها در آرزویش بود رسیده و به *شهادت* می رسد.
روحش شاد...🥀
#شهدا_نزد_خدای_خود_روزی_میخورند
#خوشا_به_حال_خوش_شهدا
#شهدا_عند_ربهم_یرزقونند
#خاصترینها
۲.۷k
۰۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.