لجباز جذابP86
لجباز_جذابP86
ات"
دستمو کشید و اوردتم پایین..
+اییی دستم ولم کنن..
÷میگم داری چه غلطی میکنی...
+هی نهه
÷ماماااااان..
+با تو ام میگم دهنتو ببند...
$چیشده؟
دستمو جلوی دهنش گرفتم و خندیدم...
+هیچی داریم بازی میکنیم چیزی نیست
$تو الان اومدی؟
+با آیو اومدم.. اونم با جیمین رفت..
$دیگه این موقع نیا..
+باشه..
دستمو گرفت و کشید..
÷تو خیلی پر رو شدی..
$تهیونگ بس کن.. برین تو اتاقتون..
+بریم داداش جونم
دستشو گرفتم با لبخند رفتیم بالا..
÷اینجوری نمیزارم بمونی.. فهمیدی؟
+برو بابا..
رفتم توی اتاقم و درو بستم و لباسامو عوض کردم... بعد از شام اومدمو خوابیدم..
صبح مثل هر روز بیدار شدم و کارامو کردم.. حاضر شدم برم..
+مامان من رفتم..
$ببین تهیونگو راضی کردم باز سواستفاده نکنی..
+واقعا مرسیی
$زود بیای خداحافظ
÷مامان خداحافظ
$خداحافظ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توی کلاس نشسته بودم که چا اون وو اومد کنارم نشست و با لبخند نگام میکرد..
+چیزی شده؟
~نه
+خو چرا اون جوری نگام میکنی..
~بده؟
+نه ولی دلیلش چیه؟
~حستو بگو
+هیچ حسی ندارم
~الان چه حسی داری؟
+میترسم
~ترسناک شدم؟
چشمم افتاد به کوک که اومده بود تو کلاس و زیر چسمی وقتی حواسم بهش نبود نگام میمرد..
منم از دستی تغییر دادم حرفمو..
+نه نه نمیدونم یه مهربونیه خاصی توی چشماته.. خخخ
~گفتم اینو میگی.. دیشب باهام مهربون بودی دختر..
+اره خب.. بایدم باشم.. خخخ
~بیا برات هر چی دوست داری بخرم.. میخام جبران کنم..
+جدی؟ وااااای.. باشه..
با ذوق از کلاس اومدیم بیرون.. حواسم به چا اوون وو بود و هی دوروبرمو نگاه میکردم که کوک رو ببینم داره میاد یا نه...
+هی صبر کن فکر کنم یه چیزی رو جا گذاشتم..
اومدم برگردم که مطمئن شم جونگ کوک داره میاد.. و دیدمش که داره با یه نفر حرف میزنه و فهمیدم داره دنبالمون میاد و یه لبخند شیطانی زدم..
+نه جا نزاشتم همه چی ردیفه..
به راه ادامه دادم که زیر پام پوست موز رفت و با کله افتادم روی زمین..
جونگ کوک بدو بدو کرد و با عجله اومد..
_هی خوبی؟
دستشو گذاشت زیر گزدنمو کمکم کرد بلند بشم..
کمرم و سرم حسابی درد میکرد..
+اخخخ..
_جایبت درد میکنه؟
+اییی کمرمم.. سرممم..
اوون وو دستشو گذاشت روی کمرم و یکم فشار داد..
~اینجا درد مبکنه..
تهیونگ دستشو گرفت و هلش داد..
_دست نزن بهش..
~خب میخام ببینم چشه
_میخواست از همون اول حواست بهش باشه.. عرضه نداری چرا میخای باهاش بگردی؟
~چته جونگ کوک... بیا منو بخوور..
+خوبم.. ولش کنین.. بریم..
_نه خوب نیستی...
+چرا خوب شدم..
_گفتم نه..
~گفت خوبه.. تو چرا هی اصرار داری که حالش بده؟
_چون تو حواست جمع نیست..
~پوست موزو کی انداخته اینجاااا؟ هااااا؟
+ولش کن..
~خب چرا نمیبینی پوستوو؟ هااا
_تقصیر ات نیست.. تقصیر توعهه..
~بفرما طلب کارم شدیم.. بیا اصلا ات مال تو... من بعدن باهاش میرم موقعی که تو نباشی..
+هی وایسااااااا......... همینو میخواستی؟
_تو چرا حوایت نیست؟ هاااا
+کسی از تو توجه نخواست.. مردمم نباید نگران بشی..
_خفه شو ات
از کنارش رد شدم و دنبال چا اوون وو رفتم..
_هیی با تو ام وایساااا
+ولم کن..
_چرا انقدر به اون میچسبی؟
+چون دلم میخواد... منو تو بهم ربطی نداریم که هی میپرسی..
_عههه اینجوریه؟
+اره همینجوریه...
راهشو گرفت و رفت.. منم پوست خند زدم و رفتم پیش چا اوون وو که نشسته بود..
~چیشد رفت؟
+اره ول کن نیست..
~خب چی میخوری؟
نشسته بودیم و باهم حرف میزدیم و من نسکافمو میخوردم که چشم به کوک افتاد که یه دختره داره حرف میزنن و میخندن و اومد یمت ما...
~عه کوک.. این کیه دیگه؟(با صدای اروم)
+هیس هیچی نگووو..
_چی میخوری برات بگیرم؟
دختره: نسکافه..
_اوکی بشین تا بگیرمم..
+اوون وو پاشو بریم
~چرا چیزی شده؟
+دیگه نسکافه نمیخوام..
~چون اون سفارش داده؟
+دلمو زد..
~بیا مال من قهوه بخور
+نمیخوام
~صبر کن یه چیزه دیگه برات بگیرم..
به دختره زل زده بودم که جونگ کوک هم نسکافه گرفته بود و دوتایی نشسته بودن و باهم میخوردن..
~بیا شیرموز برا خودمم گرفتم..
+ممنون..
~بخور دیگه..
+باشه
~چیه به دختره حسودیت میشه؟
+نه چی داره که حسودیم کنه.. خخخ
_بیب بیا..
+بیب.. خخخخ... وااااای. خخخخ
~ات.. چته خوبی؟ خنده هات یکم ترسناکه..
+نه نیست.. حالا که اینجوریه... باشهه.. پاشو بریم
~کجا؟
+دستشو گرفتم رفتیم سر میز اونا وایستادیم؟
+خوشبختم من اتم؟ توو؟
دختره: منم دایون
+عاا..
~خبب.. جونگ کوک این کیه؟
ات"
دستمو کشید و اوردتم پایین..
+اییی دستم ولم کنن..
÷میگم داری چه غلطی میکنی...
+هی نهه
÷ماماااااان..
+با تو ام میگم دهنتو ببند...
$چیشده؟
دستمو جلوی دهنش گرفتم و خندیدم...
+هیچی داریم بازی میکنیم چیزی نیست
$تو الان اومدی؟
+با آیو اومدم.. اونم با جیمین رفت..
$دیگه این موقع نیا..
+باشه..
دستمو گرفت و کشید..
÷تو خیلی پر رو شدی..
$تهیونگ بس کن.. برین تو اتاقتون..
+بریم داداش جونم
دستشو گرفتم با لبخند رفتیم بالا..
÷اینجوری نمیزارم بمونی.. فهمیدی؟
+برو بابا..
رفتم توی اتاقم و درو بستم و لباسامو عوض کردم... بعد از شام اومدمو خوابیدم..
صبح مثل هر روز بیدار شدم و کارامو کردم.. حاضر شدم برم..
+مامان من رفتم..
$ببین تهیونگو راضی کردم باز سواستفاده نکنی..
+واقعا مرسیی
$زود بیای خداحافظ
÷مامان خداحافظ
$خداحافظ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توی کلاس نشسته بودم که چا اون وو اومد کنارم نشست و با لبخند نگام میکرد..
+چیزی شده؟
~نه
+خو چرا اون جوری نگام میکنی..
~بده؟
+نه ولی دلیلش چیه؟
~حستو بگو
+هیچ حسی ندارم
~الان چه حسی داری؟
+میترسم
~ترسناک شدم؟
چشمم افتاد به کوک که اومده بود تو کلاس و زیر چسمی وقتی حواسم بهش نبود نگام میمرد..
منم از دستی تغییر دادم حرفمو..
+نه نه نمیدونم یه مهربونیه خاصی توی چشماته.. خخخ
~گفتم اینو میگی.. دیشب باهام مهربون بودی دختر..
+اره خب.. بایدم باشم.. خخخ
~بیا برات هر چی دوست داری بخرم.. میخام جبران کنم..
+جدی؟ وااااای.. باشه..
با ذوق از کلاس اومدیم بیرون.. حواسم به چا اوون وو بود و هی دوروبرمو نگاه میکردم که کوک رو ببینم داره میاد یا نه...
+هی صبر کن فکر کنم یه چیزی رو جا گذاشتم..
اومدم برگردم که مطمئن شم جونگ کوک داره میاد.. و دیدمش که داره با یه نفر حرف میزنه و فهمیدم داره دنبالمون میاد و یه لبخند شیطانی زدم..
+نه جا نزاشتم همه چی ردیفه..
به راه ادامه دادم که زیر پام پوست موز رفت و با کله افتادم روی زمین..
جونگ کوک بدو بدو کرد و با عجله اومد..
_هی خوبی؟
دستشو گذاشت زیر گزدنمو کمکم کرد بلند بشم..
کمرم و سرم حسابی درد میکرد..
+اخخخ..
_جایبت درد میکنه؟
+اییی کمرمم.. سرممم..
اوون وو دستشو گذاشت روی کمرم و یکم فشار داد..
~اینجا درد مبکنه..
تهیونگ دستشو گرفت و هلش داد..
_دست نزن بهش..
~خب میخام ببینم چشه
_میخواست از همون اول حواست بهش باشه.. عرضه نداری چرا میخای باهاش بگردی؟
~چته جونگ کوک... بیا منو بخوور..
+خوبم.. ولش کنین.. بریم..
_نه خوب نیستی...
+چرا خوب شدم..
_گفتم نه..
~گفت خوبه.. تو چرا هی اصرار داری که حالش بده؟
_چون تو حواست جمع نیست..
~پوست موزو کی انداخته اینجاااا؟ هااااا؟
+ولش کن..
~خب چرا نمیبینی پوستوو؟ هااا
_تقصیر ات نیست.. تقصیر توعهه..
~بفرما طلب کارم شدیم.. بیا اصلا ات مال تو... من بعدن باهاش میرم موقعی که تو نباشی..
+هی وایسااااااا......... همینو میخواستی؟
_تو چرا حوایت نیست؟ هاااا
+کسی از تو توجه نخواست.. مردمم نباید نگران بشی..
_خفه شو ات
از کنارش رد شدم و دنبال چا اوون وو رفتم..
_هیی با تو ام وایساااا
+ولم کن..
_چرا انقدر به اون میچسبی؟
+چون دلم میخواد... منو تو بهم ربطی نداریم که هی میپرسی..
_عههه اینجوریه؟
+اره همینجوریه...
راهشو گرفت و رفت.. منم پوست خند زدم و رفتم پیش چا اوون وو که نشسته بود..
~چیشد رفت؟
+اره ول کن نیست..
~خب چی میخوری؟
نشسته بودیم و باهم حرف میزدیم و من نسکافمو میخوردم که چشم به کوک افتاد که یه دختره داره حرف میزنن و میخندن و اومد یمت ما...
~عه کوک.. این کیه دیگه؟(با صدای اروم)
+هیس هیچی نگووو..
_چی میخوری برات بگیرم؟
دختره: نسکافه..
_اوکی بشین تا بگیرمم..
+اوون وو پاشو بریم
~چرا چیزی شده؟
+دیگه نسکافه نمیخوام..
~چون اون سفارش داده؟
+دلمو زد..
~بیا مال من قهوه بخور
+نمیخوام
~صبر کن یه چیزه دیگه برات بگیرم..
به دختره زل زده بودم که جونگ کوک هم نسکافه گرفته بود و دوتایی نشسته بودن و باهم میخوردن..
~بیا شیرموز برا خودمم گرفتم..
+ممنون..
~بخور دیگه..
+باشه
~چیه به دختره حسودیت میشه؟
+نه چی داره که حسودیم کنه.. خخخ
_بیب بیا..
+بیب.. خخخخ... وااااای. خخخخ
~ات.. چته خوبی؟ خنده هات یکم ترسناکه..
+نه نیست.. حالا که اینجوریه... باشهه.. پاشو بریم
~کجا؟
+دستشو گرفتم رفتیم سر میز اونا وایستادیم؟
+خوشبختم من اتم؟ توو؟
دختره: منم دایون
+عاا..
~خبب.. جونگ کوک این کیه؟
۱۳.۳k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.