سرش داد زدم و با او گلاویز شدم که اسلحه ای روی شقیقه ام ...

سرش داد زدم و با او گلاویز شدم که اسلحه ای روی شقیقه ام قرار گرفت...

#رمان_نفرین
#قسمت_ششم
دیدگاه ها (۱)

#توییت_گردی#لیلی_مناسمش لیلی بود😯

میخوام به خانواده ات خبر بدم....#رمان_نفرینقسمت_هفتم

احساس میکردم دست و پایم را به چند اسب جنگی بسته اند و آنها ر...

نمی دانستم چه حادثه ای درحال وقوع است...#رمان_نفرینقسمت_چهار...

یه ادیت جدید صفر تا صد ادیت و خودم زدم🐿 (جوری میگم اینگار اد...

My sweet trouble 29✨صبح با برخورد نور به صورتم بیدار شدم، چش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط