🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت172 #جلد_دوم
من این بار دیگه واقعا داشتم به جنون میرسیدم
باید شاهین می اومد و باید هر چه زودتر این زن و جمع و جور میکرد دیگه من کاری ازم بر نمی اومدم باید اون شانسش و برای آدم کردن استفاده میکرد با صدای آیلین بی حال از اتاق بیرون رفتم و برای صبحانه پشت میز نشستم کیمیا قبل از من اومده بودم کنار مونی نشسته بود
آیلین کنارم نشست نگران دستش روی دستم گذاشت و پرسید
_ حالت خوبه عزیزم؟
نگاهش که می کردم دنیام رنگ می گرفت چطور می تونستم بهش بگم خوب نیستم که اونم نگران بشه پس دستشو بالا آوردم و روش رو بوسه زدم و گفتم
من خوبم مگه میشه تو و دخترم کنارم باشین و من حالم خوب نباشه نگران نباش عزیزم .
لبخنده پررنگی زد و من کمی آرامش گرفتم به خاطره آیلین و دخترم باید کاری میکردم من نمیخواستم ایلین و این لبخندش از من دور بشه برای نگه داشتن آیلین کنارم هر کاری میکردم
بعد از صبحانه رو به آیلین گفتم نظرت چیه بزنیم بیرون دوتایی کمی بگردیم و خرید کنیم؟
من که دلم برای چرخیدن با تو خیلی تنگ شده
در حالی که خوشحال شده بود خیلی راحت قبول کرد آماده شدیم مونس کنار کیمیا موند واقعاً آلان نمی تونستم با دخترم جایی برم دلم فقط ایلین و میخواست دلم میخواست با اون باشم خیلی باهاش وقت بگذرونم میترسیدم خیلی میترسیدم که کیمیا کار احمقانهای بکنه و من ایلین و از دست بدم.
راضی کردن آیلین برای نبردن مونس کمی سخت و دشواربود اما بالاخره حرف شد جلوی من همیشه کوتاه می اومد.
از خونه بیرون زدیم من نگاه عصبی کیمیا رو دنبال خودمون حتی حس کردم سوار ماشین شدیم گفتم به نظرت اول بریم کجا؟
آیلین کمی فکر کردم با برقی که توی چشماش بود خیره شد بهم و گفت
_دلم میخواد اول بریم شاهچراغ منو می بری اونجا؟
تا حالا نرفتم
چرا نمی بردمش بهترین پیشنهاد داده بود دست شو زیر دستم روی دنده گذاشتم و گفتم هرجایی که تو بگی میریم
ماشین رو روشن کردم و به سمت شاهچراغ حرکت کردیم میخواستم یه روز پر از خاطره کنار ایلین بسازم میخواستم یه تجربه شیرین داشته باشیم و کمی از فضای خفقان آور خونه به خاطر حضور کیمیا دور بشیم
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده #پارت172 #جلد_دوم
من این بار دیگه واقعا داشتم به جنون میرسیدم
باید شاهین می اومد و باید هر چه زودتر این زن و جمع و جور میکرد دیگه من کاری ازم بر نمی اومدم باید اون شانسش و برای آدم کردن استفاده میکرد با صدای آیلین بی حال از اتاق بیرون رفتم و برای صبحانه پشت میز نشستم کیمیا قبل از من اومده بودم کنار مونی نشسته بود
آیلین کنارم نشست نگران دستش روی دستم گذاشت و پرسید
_ حالت خوبه عزیزم؟
نگاهش که می کردم دنیام رنگ می گرفت چطور می تونستم بهش بگم خوب نیستم که اونم نگران بشه پس دستشو بالا آوردم و روش رو بوسه زدم و گفتم
من خوبم مگه میشه تو و دخترم کنارم باشین و من حالم خوب نباشه نگران نباش عزیزم .
لبخنده پررنگی زد و من کمی آرامش گرفتم به خاطره آیلین و دخترم باید کاری میکردم من نمیخواستم ایلین و این لبخندش از من دور بشه برای نگه داشتن آیلین کنارم هر کاری میکردم
بعد از صبحانه رو به آیلین گفتم نظرت چیه بزنیم بیرون دوتایی کمی بگردیم و خرید کنیم؟
من که دلم برای چرخیدن با تو خیلی تنگ شده
در حالی که خوشحال شده بود خیلی راحت قبول کرد آماده شدیم مونس کنار کیمیا موند واقعاً آلان نمی تونستم با دخترم جایی برم دلم فقط ایلین و میخواست دلم میخواست با اون باشم خیلی باهاش وقت بگذرونم میترسیدم خیلی میترسیدم که کیمیا کار احمقانهای بکنه و من ایلین و از دست بدم.
راضی کردن آیلین برای نبردن مونس کمی سخت و دشواربود اما بالاخره حرف شد جلوی من همیشه کوتاه می اومد.
از خونه بیرون زدیم من نگاه عصبی کیمیا رو دنبال خودمون حتی حس کردم سوار ماشین شدیم گفتم به نظرت اول بریم کجا؟
آیلین کمی فکر کردم با برقی که توی چشماش بود خیره شد بهم و گفت
_دلم میخواد اول بریم شاهچراغ منو می بری اونجا؟
تا حالا نرفتم
چرا نمی بردمش بهترین پیشنهاد داده بود دست شو زیر دستم روی دنده گذاشتم و گفتم هرجایی که تو بگی میریم
ماشین رو روشن کردم و به سمت شاهچراغ حرکت کردیم میخواستم یه روز پر از خاطره کنار ایلین بسازم میخواستم یه تجربه شیرین داشته باشیم و کمی از فضای خفقان آور خونه به خاطر حضور کیمیا دور بشیم
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۱۳.۵k
۳۰ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.