🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت173 #جلد_دوم
یه گردش حسابی یه خرید حسابی و یه روز حسابی رو کناره آیلین گذرونده بودم حالم خیلی خوب بود حس خوبی داشتم از این همه نزدیکی به آیلین و دور شدن از اون خونه
تنها نگرانیه آیلین دخترمون بود که بهش اطمینان دادم خیالش راحت باشه و مونس ما صحیح و سالم توی خونست نزدیک غروب که به خونه برگشتیم با دیدن مونس جلوی تلویزیون نفس آسوده ای کشید به اتاقمون رفتیم تا خریدارو جابجا کنیم و لباس عوض کنیم از ندیدن کیمیا کمی متعجب شدم روبه آیلین گفتم
این دختره رو توی خونه ندیدم به نظرت جایی رفته؟
لباسشو در آورد و گفت
_ نمیدونم شاید تو اتاقشه
بیخیال لباس عوض کردیم و من خسته روی تخت افتادم و گفتم یه روز خیلی قشنگ رو گذروندیم بعد از مدت ها
حس خیلی خوبی دارم
کنارم نشست و گفت
_ منم حالم فکر میکنم خیلی بهتره درسته که خیلی بیحالم ولی وقت گذروندن با تو همیشه حال منو خوب میکنه بازوشو کشیدم و توی بغلم افتاد و غرغر کنان گفت
_نکن اهورا باید برم شام آماده کنم مونس گرسنه است.
توی بغلم نگهش داشتم گفتم بذاار یکم بغلت کنم کل روز و توی خیابون و توی خرید و این جاها بودیم نتونستم بغلت کنم باورت میشه وقتی نزدیکمی هم دلم برات تنگ میشه؟
آیلین خیلی میترسم یه حس بدی توی وجودمه میترسم تورو از دست بدم اون موقع باید چیکار کنم؟
دیوونه ای نثارم کردو از من فاصله گرفت
_دیونه ای بخدا آخه مگه من تو رو میذارم و جایی برم؟
این ترس چرا توی وجودت افتاده نکنه خبریه اتفاقی افتاده که من بی خبرم؟
نکنه کاری کردی اهورا ؟
از این که این طور زده بود به هدف شوکه شدم وبازوهامو زیر سرم گذاشتم و گفتم
نه بابا چی بهش آخه یه چیزی برای خودت میگی خبری نیست خودمم نمیدونم چرا این همه نگرانم
روی صورتم خم شد و آروم لبمو بوسید و گفت
_ من هیچ وقت هر اتفاقی بیفته تورو رها نمیکنم
تو جون منی من جونمو میزارم برم؟
پس خیالت راحت باشه .
این و گفت و از اتاق بیرون رفت و من با لبخند به جای خالیش نگاه کردم ازش مطمئن بودم همیشه منو بخشیده بود این بار هم هیچ اتفاقی نمی افتاد قرار نبود از دستش بدم داشتم به این فکر میکردم یعنی چی میشه که من خودم برم سراغ آیلین و همه چیز رو بهش بگم اما نگرانی و ترسی که توی وجودم بود مانع این کار می شد با خودم می گفتم شاید هیچ وقت کیمیا حرفی نزنه من چرا برم و این حرفها را بزنم دلگیر و ناراحتش کنم؟
خودم هم گیر کرده بودم باز در اتاق باز شد نگاه نکرده گفتم
چی شد دلت برای شوهر خوشتیپت تنگ شد که برگشتی؟
اما با شنیدن صدای کیمیا چشمم بهش دوختم نزدیک شد گفت
_ تو فکر می کنی اگه شاهین برگرده من از تو میگذرم؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده #پارت173 #جلد_دوم
یه گردش حسابی یه خرید حسابی و یه روز حسابی رو کناره آیلین گذرونده بودم حالم خیلی خوب بود حس خوبی داشتم از این همه نزدیکی به آیلین و دور شدن از اون خونه
تنها نگرانیه آیلین دخترمون بود که بهش اطمینان دادم خیالش راحت باشه و مونس ما صحیح و سالم توی خونست نزدیک غروب که به خونه برگشتیم با دیدن مونس جلوی تلویزیون نفس آسوده ای کشید به اتاقمون رفتیم تا خریدارو جابجا کنیم و لباس عوض کنیم از ندیدن کیمیا کمی متعجب شدم روبه آیلین گفتم
این دختره رو توی خونه ندیدم به نظرت جایی رفته؟
لباسشو در آورد و گفت
_ نمیدونم شاید تو اتاقشه
بیخیال لباس عوض کردیم و من خسته روی تخت افتادم و گفتم یه روز خیلی قشنگ رو گذروندیم بعد از مدت ها
حس خیلی خوبی دارم
کنارم نشست و گفت
_ منم حالم فکر میکنم خیلی بهتره درسته که خیلی بیحالم ولی وقت گذروندن با تو همیشه حال منو خوب میکنه بازوشو کشیدم و توی بغلم افتاد و غرغر کنان گفت
_نکن اهورا باید برم شام آماده کنم مونس گرسنه است.
توی بغلم نگهش داشتم گفتم بذاار یکم بغلت کنم کل روز و توی خیابون و توی خرید و این جاها بودیم نتونستم بغلت کنم باورت میشه وقتی نزدیکمی هم دلم برات تنگ میشه؟
آیلین خیلی میترسم یه حس بدی توی وجودمه میترسم تورو از دست بدم اون موقع باید چیکار کنم؟
دیوونه ای نثارم کردو از من فاصله گرفت
_دیونه ای بخدا آخه مگه من تو رو میذارم و جایی برم؟
این ترس چرا توی وجودت افتاده نکنه خبریه اتفاقی افتاده که من بی خبرم؟
نکنه کاری کردی اهورا ؟
از این که این طور زده بود به هدف شوکه شدم وبازوهامو زیر سرم گذاشتم و گفتم
نه بابا چی بهش آخه یه چیزی برای خودت میگی خبری نیست خودمم نمیدونم چرا این همه نگرانم
روی صورتم خم شد و آروم لبمو بوسید و گفت
_ من هیچ وقت هر اتفاقی بیفته تورو رها نمیکنم
تو جون منی من جونمو میزارم برم؟
پس خیالت راحت باشه .
این و گفت و از اتاق بیرون رفت و من با لبخند به جای خالیش نگاه کردم ازش مطمئن بودم همیشه منو بخشیده بود این بار هم هیچ اتفاقی نمی افتاد قرار نبود از دستش بدم داشتم به این فکر میکردم یعنی چی میشه که من خودم برم سراغ آیلین و همه چیز رو بهش بگم اما نگرانی و ترسی که توی وجودم بود مانع این کار می شد با خودم می گفتم شاید هیچ وقت کیمیا حرفی نزنه من چرا برم و این حرفها را بزنم دلگیر و ناراحتش کنم؟
خودم هم گیر کرده بودم باز در اتاق باز شد نگاه نکرده گفتم
چی شد دلت برای شوهر خوشتیپت تنگ شد که برگشتی؟
اما با شنیدن صدای کیمیا چشمم بهش دوختم نزدیک شد گفت
_ تو فکر می کنی اگه شاهین برگرده من از تو میگذرم؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۹.۸k
۳۱ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.