زندگی در سئول p

زندگی در سئول p3


ویو ات

بلاخره کالج تموم شد...داشتیم با یونا وسایلامونو جمع میکردیم تا بریم

یونا: ات زود باش دیگه
ات: صب کن اومدم
یونا: پوففففف
ات: حرص نخور انقد بیا بریم
( داشتن میرفتن سمت در خروجی که...)
جیمین: دختراااا
یونا: بله
جیمین: میگم امروز شب قراره با بچها بریم نوشیدنی بخوریم گفتیم به شمام بگیم
یونا: من که موافقم
جیمین: خوبه ات تو چی ؟
ات: عامم.. اوکی منم هستم
جیمین: باشه پس ساعت 8 میبینمتون
یونا: اوکی فعلا
جیمین: فعلا بچها
....

ویو کوک

رو تختم دراز کشیده بودم و داشتم تو گوشی میگشتم که یهو گوشیم زنگ خورد...جیمین بود

( مکالمه)

کوک: سلام داداش
جیمین: به به سلام جناب بی حوصله
کوک: وای اذیت نکن
جیمین: باشه باشه فهمیدم راستی
کوک: چیه
جیمین: امروز ساعت 8 هستی بیای بریم واسه نوشیدنی ؟
کوک: با کیا میخوایم بریم ؟
جیمین: همون جمع همیشگی ولی ایندفعه یونا و ات هم میان
کوک: ای بابا چرا به اونا گفتی
جیمین: مگه چی شده ؟
کوک: هیچی بابا فراموشش کن
جیمین: اوکی...نگفتی میای یا نه
کوک: میام
جیمین: اوکی دمت گرم...شب میبینمت خدافظ کوکی
کوک: خدافظ جیمینی

....
دیدگاه ها (۲)

زندگی در سئول p4ویو ات کم کم داشت ساعت 8 میشد... رفتم سمت کم...

زندگی در سئول p5( حدود یه ساعت گذشته بود و همشون مست کرده بو...

زندگی در سئول p2یونا: بیا کنار من رو این صندلی بشین ات: اوکی...

زندگی در سئول p1ویو ات صب بود که از خواب پاشدم...دیروز شب به...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟖عشق مافیا چند روز بعد ویو یونا میدونم دارم به جونگ کوک...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑عشق مافیاویو جونگ کوک از خونه اومدم بیرون رفتم به کافه...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط