ᑭᗩᖇT:20
ᑭᗩᖇT:20
"وقتی فقط معلم زبان دخترش بودی..."
ا.ت ویو:
من واقعا از اینکه حسی به آقای کیم داشتم پشیمون شدم تا اینکه گوشیم زنگ خورد و...
ا.ت:الو؟
کیم:سلام ا.ت خوبی؟
ا.ت:بله خوبم،اتفاقی افتاده؟
کیم:بیا از این به بعد یواشکی بدون اینکه کسی بفهمه حتی سه یون و جئون خودمون دوتا یواشکی بریم بیرون پیاده روی...
ا.ت:یهویی؟برای چی؟
کیم:همینطوری
ا.ت:چشم
ا.ت ویو:
بعد از قطع کردن تلفن از خوشحال پاهامو محکم به تخت میکوبیدم و ذوق میکردم و اصلا به این فکر نکردم که چرا باید آقای کیم همچین چیزی به من بگه...
کیم ویو:
اینجوری نیست که فازم تغییر کرده باشه،فقط میخوام ببینم چجور ادمیه و به دلم میشینه یا نه...
راوی:شب شد و ا.ت خوابید و وقتی صبح شد خیلی دیر بیدار شد و حدود ساعت ۲ کاراش تموم شد و سمت خونه ته حرکت کرد با یه استایل ساده البته چون هوا سرد بود لباس گرم پوشید(اسلاید ۲)
ا.ت:سلام
سه یون:سلام اونّی
ا.ت:سلام کوچولوووو، بابا و عمو جونگکوکت کجان.
سه یون:عمو جونگکوک رفته بیرون خرید کنه برای اتاقت
ا.ت:اتاق من؟
سه یون:اره
ا.ت:مطمئنی؟
سه یون:مگه بابایی بهت نگفت که قراره برات اتاق بغل منو درست کنه؟
ا.ت:نه نگفته،صبحونه خوردی؟
سه یون:نه هنوز
ا.ت:چی دوست داری بخوری؟
سه یون:نمیدونم،نیمرو؟
ا.ت:نیمرو؟
سه یون:خیلی وقته نخوردم
ا.ت:خب پس اوکی.
راوی:ا.ت و سه یون نیمرو درست کردن و خوردن،نشستن فیلم دیدن و کلی بازی کردن و کتاب خوندن. ساعت ۵ غروب شده بود ولی هنوز کیم و جئون نیومدن...
سه یون:اونّی بابام دیر نکرده؟
ا.ت:الان به عمو جونگکوک زنگ میزنم
"جونگکوک جواب میده"
جئون:بله؟
ا.ت:میگم که کجایید؟حوصله ی سه یون سر رفت
جئون:من و ته بیرونیم سر خریدای اتاق شما
ا.ت:غر غرو
جئون:شاید تا ۱ و تیم ساعت دیگه خونه باشیم...
ا.ت:اوکی
"پایان تماس"
سه یون:کی میان؟
ا.ت:زود میان،میخوای بریم اتاقت رو مرتب کنیم؟
سه یون:آرههههه
ا.ت:بریم
"وقتی فقط معلم زبان دخترش بودی..."
ا.ت ویو:
من واقعا از اینکه حسی به آقای کیم داشتم پشیمون شدم تا اینکه گوشیم زنگ خورد و...
ا.ت:الو؟
کیم:سلام ا.ت خوبی؟
ا.ت:بله خوبم،اتفاقی افتاده؟
کیم:بیا از این به بعد یواشکی بدون اینکه کسی بفهمه حتی سه یون و جئون خودمون دوتا یواشکی بریم بیرون پیاده روی...
ا.ت:یهویی؟برای چی؟
کیم:همینطوری
ا.ت:چشم
ا.ت ویو:
بعد از قطع کردن تلفن از خوشحال پاهامو محکم به تخت میکوبیدم و ذوق میکردم و اصلا به این فکر نکردم که چرا باید آقای کیم همچین چیزی به من بگه...
کیم ویو:
اینجوری نیست که فازم تغییر کرده باشه،فقط میخوام ببینم چجور ادمیه و به دلم میشینه یا نه...
راوی:شب شد و ا.ت خوابید و وقتی صبح شد خیلی دیر بیدار شد و حدود ساعت ۲ کاراش تموم شد و سمت خونه ته حرکت کرد با یه استایل ساده البته چون هوا سرد بود لباس گرم پوشید(اسلاید ۲)
ا.ت:سلام
سه یون:سلام اونّی
ا.ت:سلام کوچولوووو، بابا و عمو جونگکوکت کجان.
سه یون:عمو جونگکوک رفته بیرون خرید کنه برای اتاقت
ا.ت:اتاق من؟
سه یون:اره
ا.ت:مطمئنی؟
سه یون:مگه بابایی بهت نگفت که قراره برات اتاق بغل منو درست کنه؟
ا.ت:نه نگفته،صبحونه خوردی؟
سه یون:نه هنوز
ا.ت:چی دوست داری بخوری؟
سه یون:نمیدونم،نیمرو؟
ا.ت:نیمرو؟
سه یون:خیلی وقته نخوردم
ا.ت:خب پس اوکی.
راوی:ا.ت و سه یون نیمرو درست کردن و خوردن،نشستن فیلم دیدن و کلی بازی کردن و کتاب خوندن. ساعت ۵ غروب شده بود ولی هنوز کیم و جئون نیومدن...
سه یون:اونّی بابام دیر نکرده؟
ا.ت:الان به عمو جونگکوک زنگ میزنم
"جونگکوک جواب میده"
جئون:بله؟
ا.ت:میگم که کجایید؟حوصله ی سه یون سر رفت
جئون:من و ته بیرونیم سر خریدای اتاق شما
ا.ت:غر غرو
جئون:شاید تا ۱ و تیم ساعت دیگه خونه باشیم...
ا.ت:اوکی
"پایان تماس"
سه یون:کی میان؟
ا.ت:زود میان،میخوای بریم اتاقت رو مرتب کنیم؟
سه یون:آرههههه
ا.ت:بریم
۱۱.۹k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.