تو اونو انتخاب کردی...؟ part 21
(خونه جین)
با یونگی گپ میزدیم گوشیم زنگ خورد ، تهیونگ بود
بعد از حرف زدن باهاش اعصابم خورد شده بود
یونگی با تعجب بهم خیره شده بود
•چیشده جین؟کی زنگ زد؟
جین سرش رو پایین گرفت کلافه هوف کشید
~من بهش گفته بودم اخرسر دعواشون میشه! ات گذاشته رفته مثل اینکه امروز که شرکت نبودیم کوک یه غلطی کرده ات هم این وقت شب از خونه زده بیرون جیمین و تهیونگ زنگ زدن ببینن اینجاست یا نه!
یونگی فهمید از طرف پسرا زنگ زدن
•چی؟؟تقصیر کارینا بوده؟؟
~اره دیگه! اون دختره از اولشم معلوم بود چی میخواد فقط بهونه میاورد
•خیلی خب، تا دیر تر نشده زنگ بزن ات ببین کجاست بهش بگو بیاد اینجا به روی خودت نیار که میدونی قضیه چیه وگرنه نمیاد
جین حرفشو تایید کرد و به ات زنگ زد
ات ویو:
گوشیم زنگ خورد، ماشین رو زدم بغل جواب دادم
+الو؟جین هیونگ؟
~سلامم چطوری ات؟
لبخند ساختگی زد و جوابشو داد
+من خوبم هیونگ! تو چطوری؟
~منم خوبم بچه! کجایی؟
ات کمی من من کرد دستپاچه شد
+عام..من..من بیرونم اره بیرونم اومدم خرید کنم!
~واقعا؟خب پس خوبه، میتونی یه سر بیای پیشم؟باید باهات حرف بزنم امروز با کوک بحث کردم باید کمکم کنی!
+اما، اخه هیونگ الان دیروقته!نمیشه فردا حرف بزنیم؟
جین با خنده ادامه داد
~هی جوجه رو حرف من حرف میزنی؟هیچم دیر وقت نیست پاشو بیا ببینم یونگی هم اینجاست منتظرتیم دیر نکنیاا
+اما هیونگ من الان نمی..
با صدای بوق تلفن مواجه شد فهمید که قطع شده
با خستگی سرشو روی فرمون گذاشت
+اه خدای من، الان واقعا باید برم اونجا؟؟
خودشو جمع و جور کرد به سمت خونه جین حرکت کرد
جین ویو:
بعد از قطع کردن تلفن به یونگی نگاه کردم
~بنظرت فهمید؟یا خوب بهونه اوردم؟
•نه چیزی نفهمید ، ولی واقعا با کوک بحثت شد؟
~اره بابا، تازه همین امروز بهش گفتم حواسشو جمع کنه که گند زد!
•هعی از دست این...
ات ویو:
زنگ در رو زد که یونگی با لبخند در روز باز کرد
دست تکون داد لبخندی زد
+سلاام، حالت چطوره هیونگ؟
یونگی خنده شیرینی کرد
•الان که تو اینجایی خیلی بهترم
+اوهوم، نمیزاری بیام تو؟
یونگی دستی به سرش کشید
•اوه ببخشید حواسم نبود، بیا تو خوش اومدی
ات وارد خونه شد جین رو صدا زد
+جین هیونگ؟من اینجام نمیخوای بیای؟
جین درحالی که دستش رو خشک میکرد از اشپزخونه بیرون اومد ات رو بغل کرد
~خیلی دلم برات تنگ شده بود جوجه!
+هیوونگ همین امروز منو دیدی!
جین اون رو از خودش جدا کرد
~خب که چی؟نمیتونم بازم دلتنگت بشم؟؟
و موهاش رو بهم ریخت
•خیلی خب بیاید بشینید بعدا دلتنگیاتونو رفع کنید
یونگی از اینکه هرسری اینا همدیگه رو میدیدن سر همین بحث میکردن خندش گرفت
~راست میگه ات بشین کارت دارم!
(بچه ها ببخشید اگه زیاد طولانی شده، ولی یکم دیگه تموم میشه کم مونده)
با یونگی گپ میزدیم گوشیم زنگ خورد ، تهیونگ بود
بعد از حرف زدن باهاش اعصابم خورد شده بود
یونگی با تعجب بهم خیره شده بود
•چیشده جین؟کی زنگ زد؟
جین سرش رو پایین گرفت کلافه هوف کشید
~من بهش گفته بودم اخرسر دعواشون میشه! ات گذاشته رفته مثل اینکه امروز که شرکت نبودیم کوک یه غلطی کرده ات هم این وقت شب از خونه زده بیرون جیمین و تهیونگ زنگ زدن ببینن اینجاست یا نه!
یونگی فهمید از طرف پسرا زنگ زدن
•چی؟؟تقصیر کارینا بوده؟؟
~اره دیگه! اون دختره از اولشم معلوم بود چی میخواد فقط بهونه میاورد
•خیلی خب، تا دیر تر نشده زنگ بزن ات ببین کجاست بهش بگو بیاد اینجا به روی خودت نیار که میدونی قضیه چیه وگرنه نمیاد
جین حرفشو تایید کرد و به ات زنگ زد
ات ویو:
گوشیم زنگ خورد، ماشین رو زدم بغل جواب دادم
+الو؟جین هیونگ؟
~سلامم چطوری ات؟
لبخند ساختگی زد و جوابشو داد
+من خوبم هیونگ! تو چطوری؟
~منم خوبم بچه! کجایی؟
ات کمی من من کرد دستپاچه شد
+عام..من..من بیرونم اره بیرونم اومدم خرید کنم!
~واقعا؟خب پس خوبه، میتونی یه سر بیای پیشم؟باید باهات حرف بزنم امروز با کوک بحث کردم باید کمکم کنی!
+اما، اخه هیونگ الان دیروقته!نمیشه فردا حرف بزنیم؟
جین با خنده ادامه داد
~هی جوجه رو حرف من حرف میزنی؟هیچم دیر وقت نیست پاشو بیا ببینم یونگی هم اینجاست منتظرتیم دیر نکنیاا
+اما هیونگ من الان نمی..
با صدای بوق تلفن مواجه شد فهمید که قطع شده
با خستگی سرشو روی فرمون گذاشت
+اه خدای من، الان واقعا باید برم اونجا؟؟
خودشو جمع و جور کرد به سمت خونه جین حرکت کرد
جین ویو:
بعد از قطع کردن تلفن به یونگی نگاه کردم
~بنظرت فهمید؟یا خوب بهونه اوردم؟
•نه چیزی نفهمید ، ولی واقعا با کوک بحثت شد؟
~اره بابا، تازه همین امروز بهش گفتم حواسشو جمع کنه که گند زد!
•هعی از دست این...
ات ویو:
زنگ در رو زد که یونگی با لبخند در روز باز کرد
دست تکون داد لبخندی زد
+سلاام، حالت چطوره هیونگ؟
یونگی خنده شیرینی کرد
•الان که تو اینجایی خیلی بهترم
+اوهوم، نمیزاری بیام تو؟
یونگی دستی به سرش کشید
•اوه ببخشید حواسم نبود، بیا تو خوش اومدی
ات وارد خونه شد جین رو صدا زد
+جین هیونگ؟من اینجام نمیخوای بیای؟
جین درحالی که دستش رو خشک میکرد از اشپزخونه بیرون اومد ات رو بغل کرد
~خیلی دلم برات تنگ شده بود جوجه!
+هیوونگ همین امروز منو دیدی!
جین اون رو از خودش جدا کرد
~خب که چی؟نمیتونم بازم دلتنگت بشم؟؟
و موهاش رو بهم ریخت
•خیلی خب بیاید بشینید بعدا دلتنگیاتونو رفع کنید
یونگی از اینکه هرسری اینا همدیگه رو میدیدن سر همین بحث میکردن خندش گرفت
~راست میگه ات بشین کارت دارم!
(بچه ها ببخشید اگه زیاد طولانی شده، ولی یکم دیگه تموم میشه کم مونده)
۱۹.۵k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.