❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
part ³⁶
صبح سر سفره صبحونه.....
من به کمک کوک اومده بودم پایین نشسته بودم و داشتیم صبحانه میخوردیم دل درد داشتم ولی اونقد شدید نبود ک نفسمو بگیره.........
مشغول خوردن صبحانه بودیم ک جونگکوک چاپستیک هاشو گذاشت روی میز منم با صداش نگاهمو دادم بهش ک نگاه مهربونی بهم تحویل داد و با آرومی گفت
بیبی امشب یکی از دوستام مهمونی دعوتمون کرده شرایطش رو داری ک بریم؟
خنده کوتاهی کردم و با تعجب گفتم
یااا تو از کی تاحالا میخواییم بریم بیرون انقد با ملاحظه شدی؟
ی دونه زد رو دماغم و لبخند خرگوشی بهم تحویل داد بعد با حالت کیوتی صورتشو جدی کرد و گفت
اولن ک من همیشه ازت میپرسم پرو خانم دومن به خاطر دیشب میگم اگ درد نداری
ی دونه از سوشی هارو برداشتم و گذاشتم دهنم و در همون حین گفتم
اومم خوشمزس...اره بریم مشکلی ندارم چونکه از این به بعد دیگ خودمم ک نمیتونم برم پس بلیم
و دوباره سوشی رو توی دهنم گذاشتم و چشمام رو از روی لذت بستم و اوم کش داری از مزش کردم.......
جونگکوک ک حالا دیگ تحمل این همه کیوت بودن دختر روبه روش رو نداشت با جدیت دستاش رو کوبید روی میز ک باعث شد میسو توی همون حالت بمونه.....
دختر ترسیده و همچنان به طرز شدیدی کیوتی با دهن پر گفت
یااا چی شدی یهو؟
جونگکوک ابرویی بالا انداخت و با حالت پررویی و طلبکاری گفت
بسه دیگ انقد جلوی من کیوت بازی در نیار....نگران این نیستی ک یک وقت بی شوهر بشی خب قلبم وایمیسته با این کارات دختر.....
میسوک با چشمای درشت و دهن پر به همسرش با تعجب زل زده بود دوباره قند توی دل جونگکوک آب شد.....
میسو لقمه توی دهنشو قورت داد و با حالت طلبکاری کمی صداشو بالا برد گفت
مگ موقع هایی ک جنابعالی تا سر حد مرگ هات میشی من چیزی میگم پس الان هم چیزی نگو توو......
پسر خنده حرصی کرد و همونطور ک به دخترش زل زده بود گفت
عجب! عجب! صبر من کمه ها خانم جئون..... بلند شو برو بالا حاضر شو تا کار دستت ندادم پاشو
خنده ریزی کردم بعدش کوک براید بغلم کرد برد گذاشتم روی تخت بوسه ای روی لبم کاشت و حین اینکه داشت میرفت گفت
بیب لباسی رو ک برات میفرستم رو بپوش در ضمن زود هم آماده شو چونکه اونجا راهش دوره......
اوهوم زیر لبی گفتم و بعد کوک از اتاق خارج شد
part ³⁶
صبح سر سفره صبحونه.....
من به کمک کوک اومده بودم پایین نشسته بودم و داشتیم صبحانه میخوردیم دل درد داشتم ولی اونقد شدید نبود ک نفسمو بگیره.........
مشغول خوردن صبحانه بودیم ک جونگکوک چاپستیک هاشو گذاشت روی میز منم با صداش نگاهمو دادم بهش ک نگاه مهربونی بهم تحویل داد و با آرومی گفت
بیبی امشب یکی از دوستام مهمونی دعوتمون کرده شرایطش رو داری ک بریم؟
خنده کوتاهی کردم و با تعجب گفتم
یااا تو از کی تاحالا میخواییم بریم بیرون انقد با ملاحظه شدی؟
ی دونه زد رو دماغم و لبخند خرگوشی بهم تحویل داد بعد با حالت کیوتی صورتشو جدی کرد و گفت
اولن ک من همیشه ازت میپرسم پرو خانم دومن به خاطر دیشب میگم اگ درد نداری
ی دونه از سوشی هارو برداشتم و گذاشتم دهنم و در همون حین گفتم
اومم خوشمزس...اره بریم مشکلی ندارم چونکه از این به بعد دیگ خودمم ک نمیتونم برم پس بلیم
و دوباره سوشی رو توی دهنم گذاشتم و چشمام رو از روی لذت بستم و اوم کش داری از مزش کردم.......
جونگکوک ک حالا دیگ تحمل این همه کیوت بودن دختر روبه روش رو نداشت با جدیت دستاش رو کوبید روی میز ک باعث شد میسو توی همون حالت بمونه.....
دختر ترسیده و همچنان به طرز شدیدی کیوتی با دهن پر گفت
یااا چی شدی یهو؟
جونگکوک ابرویی بالا انداخت و با حالت پررویی و طلبکاری گفت
بسه دیگ انقد جلوی من کیوت بازی در نیار....نگران این نیستی ک یک وقت بی شوهر بشی خب قلبم وایمیسته با این کارات دختر.....
میسوک با چشمای درشت و دهن پر به همسرش با تعجب زل زده بود دوباره قند توی دل جونگکوک آب شد.....
میسو لقمه توی دهنشو قورت داد و با حالت طلبکاری کمی صداشو بالا برد گفت
مگ موقع هایی ک جنابعالی تا سر حد مرگ هات میشی من چیزی میگم پس الان هم چیزی نگو توو......
پسر خنده حرصی کرد و همونطور ک به دخترش زل زده بود گفت
عجب! عجب! صبر من کمه ها خانم جئون..... بلند شو برو بالا حاضر شو تا کار دستت ندادم پاشو
خنده ریزی کردم بعدش کوک براید بغلم کرد برد گذاشتم روی تخت بوسه ای روی لبم کاشت و حین اینکه داشت میرفت گفت
بیب لباسی رو ک برات میفرستم رو بپوش در ضمن زود هم آماده شو چونکه اونجا راهش دوره......
اوهوم زیر لبی گفتم و بعد کوک از اتاق خارج شد
۳۵.۸k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.