پارت212
#پارت212
دکتر:خواهشا صبر کنید
مکثی کرد سرشو زیر انداخت: ما هر کاری تونستیم برای دخترتون انجام دادم ولی متاسفانه ضربه ایی که بهش وارد شده بود خیلی محکم بود و...
نفسشو بیرون داد: و نتونست طاقت بیاره تسلیت میگم...
ماتم برد متعجب به دکتر زل بودم یعنی چی تسلیت میگم یعنی چی؟ تینا چی یعنی تینا مرده؟
عقب عقب رفتم ناباور سرمو تکون دادم...
آرسام: دروغ میگید
شما ها دروغ میگید
بازم دروغ میگید
این دفعه با صدای بلند تری گفتم: دروغ میگید تینا نمرده، تینا نمیتونه تنهام بذاره تینا...
(مهسا)
پرونده رو پرت کردم رو میز اه من چرا نمیتونم تمرکز کنم، اصلا چرا آرش پیداش نیست
از صبح ندیدمش. اه اخه به توچه اون کجاست بیخیال!
از جام بلند شدم خواستم برم سمت پنجره که گوشیم زنگ خورد گوشی رو از رو میز برداشتم با دیدن شماره خاله نرگس ناخداگاه ترسی تو دلم نشست، تماس رو وصل کردم و گفتم:
جانم خاله!
چند دقیقه ایی هیچ صدایی نمیومد تا اینکه صدای گریه خاله پیچید تو گوشی دلم هری ریخت هیچی نمیگفت و فقط گریه میکرد...
مهسا: خاله، خاله جونم بگو چی شده خاله توروخدا بگو چی شده نصف عمر شدم!
خاله هق هق کنان گفت: مهسا بدبخت شدیم عزیزمون رفت توروخدا بیا اینجا...
تموم بدنم از حرفاش مور مور شده بود:
خاله چی شده بگو...
چند دقیقه ایی سکوت کرد و بعد گفت: تینا ی من برای همیشه رفت
به گوشام باور نداشتم خشکم زد، بهت زده نگاهم به رو به رو دوخته شد گوشی از دستم افتاد...
دکتر:خواهشا صبر کنید
مکثی کرد سرشو زیر انداخت: ما هر کاری تونستیم برای دخترتون انجام دادم ولی متاسفانه ضربه ایی که بهش وارد شده بود خیلی محکم بود و...
نفسشو بیرون داد: و نتونست طاقت بیاره تسلیت میگم...
ماتم برد متعجب به دکتر زل بودم یعنی چی تسلیت میگم یعنی چی؟ تینا چی یعنی تینا مرده؟
عقب عقب رفتم ناباور سرمو تکون دادم...
آرسام: دروغ میگید
شما ها دروغ میگید
بازم دروغ میگید
این دفعه با صدای بلند تری گفتم: دروغ میگید تینا نمرده، تینا نمیتونه تنهام بذاره تینا...
(مهسا)
پرونده رو پرت کردم رو میز اه من چرا نمیتونم تمرکز کنم، اصلا چرا آرش پیداش نیست
از صبح ندیدمش. اه اخه به توچه اون کجاست بیخیال!
از جام بلند شدم خواستم برم سمت پنجره که گوشیم زنگ خورد گوشی رو از رو میز برداشتم با دیدن شماره خاله نرگس ناخداگاه ترسی تو دلم نشست، تماس رو وصل کردم و گفتم:
جانم خاله!
چند دقیقه ایی هیچ صدایی نمیومد تا اینکه صدای گریه خاله پیچید تو گوشی دلم هری ریخت هیچی نمیگفت و فقط گریه میکرد...
مهسا: خاله، خاله جونم بگو چی شده خاله توروخدا بگو چی شده نصف عمر شدم!
خاله هق هق کنان گفت: مهسا بدبخت شدیم عزیزمون رفت توروخدا بیا اینجا...
تموم بدنم از حرفاش مور مور شده بود:
خاله چی شده بگو...
چند دقیقه ایی سکوت کرد و بعد گفت: تینا ی من برای همیشه رفت
به گوشام باور نداشتم خشکم زد، بهت زده نگاهم به رو به رو دوخته شد گوشی از دستم افتاد...
۶.۸k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.