خاکستر قلب
#خاکستر_قلب
#part_7
با صدای بلند و رسا گفتم
- راستی به جز ما کسه دیگه ای هم هست؟
$ بله
تا اجوما خواست حرف بزنه جانگ می سریع جوابمو داد
& یه دختره هست اسمش سویا عه خیلی پیک می هستش همش کارای نا خلفی اس انجام میده بعد از ارباب میخاد که اون رو به روش رابطه جنسی تنبیه کنه هرچند که ارباب از اون دختر خوشش نمیاد اون دختر از ارباب خوشش میاد و اینکه دختره همش از اجوما نا خلفی میکنه یکیش همین که دیر میاد و کارهارو به خوبی انجام نمیده و یه عالمه کسای دیگه هم هستن فقط این به دلیل پیک می بودنش زیاد تو چشمه
یکم مکث کرد و ادامه داد
& منظورمو میفهمی نه؟
-اره
#جیمین
از خواب بیدار شدم باید میرفتم برای کار های شرکت یهو یکی در زد اجازه ندادم بهش ولی وارد شد همون دختره که حالم ازش بهم میخوره سویا بود یهو با صدای بلندی شروع کرد به حرف زدن
£ ارباب همه ی لباس زیرام گم شدن
با لحن پوکری گفتم
+ خب من چیکار کنم؟
با همون حالت ادامه داد
£ نمیدونم کجا غیبشون زده ولی فکر کنم باید تنبیه شم!
اعصابم خیلی خورد شد تفنگ کلت کنارمو برداشتم و حتی بدونه نشونه گرفتن زدم تو سرش یهو اجوما با سرعت اومد سمته اتاقم
درحالی که نفس نفس میزد گفت
$ ارباب ! حالتون خوبه؟
در جوابش با صدای عادی قاطی شده از خواب آلود گفتم
+ اره خوبم
نگاهش به جنازه افتاد جیغ بلندی کشید زیاد جنازه دیده بود ولی وقتی یهو میدید همیشه اینطور میشد با صدای جیغ اجوما یهو دو تا دختر اومدن اول جانگ می و دُوُمی؟ اون همون دختر جدیده بود! نگاهم از روی تخت به موهاش رفت علاوه بر زیبایی که داشت موهاش تیکه های سفید مایل به طلایی داشت ! اون خیلی زیبا بود با دیدن نگاهش رو از اجوما گرفت و به جنازه داد بدون نگاه کردن به من به جانگ می نگار کرد و نگاهی پر از سوال
جانگ می با لحن ترس آلودی گفت
& همون دختره است که چند دقیقه پیش راجبش بهت گفتم!
دختره جوابی نداد فقط انگار ترسی وجودش ر فرا گرفته بود که نمیخاست به بیرون جلوه اش بده! با همه فرق داشت
#part_7
با صدای بلند و رسا گفتم
- راستی به جز ما کسه دیگه ای هم هست؟
$ بله
تا اجوما خواست حرف بزنه جانگ می سریع جوابمو داد
& یه دختره هست اسمش سویا عه خیلی پیک می هستش همش کارای نا خلفی اس انجام میده بعد از ارباب میخاد که اون رو به روش رابطه جنسی تنبیه کنه هرچند که ارباب از اون دختر خوشش نمیاد اون دختر از ارباب خوشش میاد و اینکه دختره همش از اجوما نا خلفی میکنه یکیش همین که دیر میاد و کارهارو به خوبی انجام نمیده و یه عالمه کسای دیگه هم هستن فقط این به دلیل پیک می بودنش زیاد تو چشمه
یکم مکث کرد و ادامه داد
& منظورمو میفهمی نه؟
-اره
#جیمین
از خواب بیدار شدم باید میرفتم برای کار های شرکت یهو یکی در زد اجازه ندادم بهش ولی وارد شد همون دختره که حالم ازش بهم میخوره سویا بود یهو با صدای بلندی شروع کرد به حرف زدن
£ ارباب همه ی لباس زیرام گم شدن
با لحن پوکری گفتم
+ خب من چیکار کنم؟
با همون حالت ادامه داد
£ نمیدونم کجا غیبشون زده ولی فکر کنم باید تنبیه شم!
اعصابم خیلی خورد شد تفنگ کلت کنارمو برداشتم و حتی بدونه نشونه گرفتن زدم تو سرش یهو اجوما با سرعت اومد سمته اتاقم
درحالی که نفس نفس میزد گفت
$ ارباب ! حالتون خوبه؟
در جوابش با صدای عادی قاطی شده از خواب آلود گفتم
+ اره خوبم
نگاهش به جنازه افتاد جیغ بلندی کشید زیاد جنازه دیده بود ولی وقتی یهو میدید همیشه اینطور میشد با صدای جیغ اجوما یهو دو تا دختر اومدن اول جانگ می و دُوُمی؟ اون همون دختر جدیده بود! نگاهم از روی تخت به موهاش رفت علاوه بر زیبایی که داشت موهاش تیکه های سفید مایل به طلایی داشت ! اون خیلی زیبا بود با دیدن نگاهش رو از اجوما گرفت و به جنازه داد بدون نگاه کردن به من به جانگ می نگار کرد و نگاهی پر از سوال
جانگ می با لحن ترس آلودی گفت
& همون دختره است که چند دقیقه پیش راجبش بهت گفتم!
دختره جوابی نداد فقط انگار ترسی وجودش ر فرا گرفته بود که نمیخاست به بیرون جلوه اش بده! با همه فرق داشت
۲.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.