تصادف شیرین قسمت بیست و هفتم:سرش رو بین انگشتاش گرفته بود
تصادف شیرین قسمت بیست و هفتم:سرش رو بین انگشتاش گرفته بود و شونه هاش می لرزیدن،هرچقدر هم تظاهر به بد بودن میکردم،بازم همون آرمانی بودم که طاقت گریه هیچ کسیو نداشت...
سینی رو تقریبا کوبوندم رومیز و کنارش نشستم،هق هقش اوج گرفت،ناخودآگاه دستم رفت سمت شونه هاش و محکم بغلش کردم و گفتم:بازم گریه؟مگه قرار نبود کلا اون جریانو فراموش کنی؟
وسط هق هقاش گفت:چجوری نادیده بگیرم؟آرمان...پاکی دخترونم رفت زیر سوال!تومیدونی من چی کشیدم؟می فهمی وقتی یکی...یکی...
+هیسسسسس!باشه،باشه...آروم باش... -آرمان... +جانم؟ -تو خیلی خوبی...هر کی جای توبود دیگه به ما نگاه هم نمینداخت،ولی تو...
چیزی نگفتم،آره میدونستم،هرکسی جای من بود و بقیه اون حرفارو بهش میزدن،دیگه تف هم توی صورتشون نمی نداخت،ولی...نمی دونم،شاید از خریتم بود که نمی تونستم...هنوز هم هروقت می دیدم یکی از اعضای خونوادم ناراحتن،حسابی بهم میریختم...حالا هرچقدر هم تظاهر کنم برام مهم نیستن...
@roman_atena
@roman_atena
سینی رو تقریبا کوبوندم رومیز و کنارش نشستم،هق هقش اوج گرفت،ناخودآگاه دستم رفت سمت شونه هاش و محکم بغلش کردم و گفتم:بازم گریه؟مگه قرار نبود کلا اون جریانو فراموش کنی؟
وسط هق هقاش گفت:چجوری نادیده بگیرم؟آرمان...پاکی دخترونم رفت زیر سوال!تومیدونی من چی کشیدم؟می فهمی وقتی یکی...یکی...
+هیسسسسس!باشه،باشه...آروم باش... -آرمان... +جانم؟ -تو خیلی خوبی...هر کی جای توبود دیگه به ما نگاه هم نمینداخت،ولی تو...
چیزی نگفتم،آره میدونستم،هرکسی جای من بود و بقیه اون حرفارو بهش میزدن،دیگه تف هم توی صورتشون نمی نداخت،ولی...نمی دونم،شاید از خریتم بود که نمی تونستم...هنوز هم هروقت می دیدم یکی از اعضای خونوادم ناراحتن،حسابی بهم میریختم...حالا هرچقدر هم تظاهر کنم برام مهم نیستن...
@roman_atena
@roman_atena
۶.۰k
۱۳ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.