رمان تصادف شیرین قسمت بیست و پنجمچیزی نگفتم و با اخم به
رمان تصادف شیرین قسمت بیست و پنجم:چیزی نگفتم و با اخم به آسمون نگاه میکردم،بازم تجدید خاطرات،بازم بغض،بغضی که از روی شکست عشقی نبود،از روی ازروی...از روی نامردی هایی بود که در حقم کرده بودن...هرجوری شد بغضم روخوردم و بازم تو همون جلد خشکم فرو رفتم...
شدت بارون که کمتر شد از جنگل خارج شدیم و خیسه خیس توی ماشین نشستیم و راه افتادم...
جلوی در ویلا نگهداشتم و دو تا بوق کوتاه زدم،چند دقیقه طول کشید تا مش رضا در رو باز کرد... وارد شدم و ماشین روکنار ال نود گلسا پارککردم و برگشتم سمتش که دیدم خوابه...صورتش رو به من بود،یه معصومیت خاصی تو چهرش بود که باعث شد اخمام از هم باز شه و به چهرش خیره بشم...نمی دونم چقدر گذشته بود که با ضربه ای که به شیشه خورد به خودم اومدم و چرخیدم سمت در،آرسین بود که اخم کمرنگی هم بین ابروهاش بود...کمربندم رو باز کردم و از ماشین پیاده شدم...
@roman_atena
شدت بارون که کمتر شد از جنگل خارج شدیم و خیسه خیس توی ماشین نشستیم و راه افتادم...
جلوی در ویلا نگهداشتم و دو تا بوق کوتاه زدم،چند دقیقه طول کشید تا مش رضا در رو باز کرد... وارد شدم و ماشین روکنار ال نود گلسا پارککردم و برگشتم سمتش که دیدم خوابه...صورتش رو به من بود،یه معصومیت خاصی تو چهرش بود که باعث شد اخمام از هم باز شه و به چهرش خیره بشم...نمی دونم چقدر گذشته بود که با ضربه ای که به شیشه خورد به خودم اومدم و چرخیدم سمت در،آرسین بود که اخم کمرنگی هم بین ابروهاش بود...کمربندم رو باز کردم و از ماشین پیاده شدم...
@roman_atena
- ۱.۵k
- ۱۳ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط