جغد کوچولوی من 🦉:
جغد کوچولوی من 🦉:
part: 63
A:
«دو هفته بعد»
امروز روز عروسی منو مهگل بود
مهگل رسوندم ارایشگاه
رفتم ماشینو دادم گل بزنن
یه دسته گلم گرفتم «عکسش هست»
« بچهها آرایش مهگل تالار لباس عروس کفشاش دسته گل همه چی عکساش هست»
رفتم خونه لباس هامو پوشیدم «عکس هست»
-مامان
الهه: بله
-امادشو برسونمت ارایشگاه
الهه: اوکی
30mim بعد:
الهه: بریم
-بریم
سوار ماشین شدیم مامانمم فرستادم ارایشگاه
D:
امروز روزی بود که قراره آبروی مهگل بره
تو این دو هفته تونستم سر پا بشم
دختره که مهگل فرستاده بودش برای جاسوسی
ازش حرف کشیدم و به زبون آوردمش
نگاهی با ساعت کردم ساعت 6بود
وات فاک چقدر زود
نیکا: فاکیگ یو هنوز اماده نشدی
-ول کن اونا ساعت7:30میان
نیکا: هوی خر باید ارایشت کنم
-خودم ارایش میکنم
نیکا: برو بابا
1:30بعد:
اماده شدم«عکس هست»
A
رفتم دنبال مهگل
مهگل: عشقم بریم
-بریم جیگرم
چقدر زشت شده
مهگل: بریم اتلیه
-بریم
حرکت کردم سمت اتلیه
رسیدم
فرزاد: اووو جناب کاشی
-اقای فرزاد
فرزاد: ارسلان بیا
-عزیزم من الان میام
فرزاد: ارسلان کو دیانا این کیه؟
-مهگل
فرزاد: وات فاک مهگل اینجا چکار میکنه
-میخوام خودش ازدواج کنم
فرزاد: دیونه شدی
-قصه اش مفصله بعدش توضیح میدم بیا عکس بگیر ما بریم
فرزاد: اوکی
رفتم کنار مهگل
چند تا ژست گرفتیم
از فرزاد خداحافظی کردمـ
سوار ماشین شدیم
حرکت کردم سمت تالار
رسیدم دست مهگلو گرفتم رفتم توی تالار
همه بودن حتی نیکا تمام بچها بودن
ولی دیانا نبود یه نفر بود چهره اش خیلی اشنا بود
خیلی خوشحال بود خیلی خوشگل بود نه من به جز دیانا به کس دیگه ی فکر نمیکنم اومد جلو
: خوشبخت باشی اقای کاشی
وات اون دیانا بود چقدر تغییر کرده بود
سرپا شده بود توی این دوهفته که ندیدمش
خیلی داغون بودم
-هنچنین خانوم رحیمی
دیانا رفت وسط شروع کرد به رقصیدن وای چقدر خوشگل شده بود
part: 63
A:
«دو هفته بعد»
امروز روز عروسی منو مهگل بود
مهگل رسوندم ارایشگاه
رفتم ماشینو دادم گل بزنن
یه دسته گلم گرفتم «عکسش هست»
« بچهها آرایش مهگل تالار لباس عروس کفشاش دسته گل همه چی عکساش هست»
رفتم خونه لباس هامو پوشیدم «عکس هست»
-مامان
الهه: بله
-امادشو برسونمت ارایشگاه
الهه: اوکی
30mim بعد:
الهه: بریم
-بریم
سوار ماشین شدیم مامانمم فرستادم ارایشگاه
D:
امروز روزی بود که قراره آبروی مهگل بره
تو این دو هفته تونستم سر پا بشم
دختره که مهگل فرستاده بودش برای جاسوسی
ازش حرف کشیدم و به زبون آوردمش
نگاهی با ساعت کردم ساعت 6بود
وات فاک چقدر زود
نیکا: فاکیگ یو هنوز اماده نشدی
-ول کن اونا ساعت7:30میان
نیکا: هوی خر باید ارایشت کنم
-خودم ارایش میکنم
نیکا: برو بابا
1:30بعد:
اماده شدم«عکس هست»
A
رفتم دنبال مهگل
مهگل: عشقم بریم
-بریم جیگرم
چقدر زشت شده
مهگل: بریم اتلیه
-بریم
حرکت کردم سمت اتلیه
رسیدم
فرزاد: اووو جناب کاشی
-اقای فرزاد
فرزاد: ارسلان بیا
-عزیزم من الان میام
فرزاد: ارسلان کو دیانا این کیه؟
-مهگل
فرزاد: وات فاک مهگل اینجا چکار میکنه
-میخوام خودش ازدواج کنم
فرزاد: دیونه شدی
-قصه اش مفصله بعدش توضیح میدم بیا عکس بگیر ما بریم
فرزاد: اوکی
رفتم کنار مهگل
چند تا ژست گرفتیم
از فرزاد خداحافظی کردمـ
سوار ماشین شدیم
حرکت کردم سمت تالار
رسیدم دست مهگلو گرفتم رفتم توی تالار
همه بودن حتی نیکا تمام بچها بودن
ولی دیانا نبود یه نفر بود چهره اش خیلی اشنا بود
خیلی خوشحال بود خیلی خوشگل بود نه من به جز دیانا به کس دیگه ی فکر نمیکنم اومد جلو
: خوشبخت باشی اقای کاشی
وات اون دیانا بود چقدر تغییر کرده بود
سرپا شده بود توی این دوهفته که ندیدمش
خیلی داغون بودم
-هنچنین خانوم رحیمی
دیانا رفت وسط شروع کرد به رقصیدن وای چقدر خوشگل شده بود
۵.۹k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.