رمان همسر اجباری پارت هشتاد وششم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_هشتاد وششم
آریا:احسان پس نقش من اینجا چیه .نباید بدونم.برگ چغندرم.
احسان:نگو دادا بال نسبت برگ چغندر.
آریا میخواست با خودکار بزنه ب احسان ک احسان سریع پاشد و فرار کرد سمت در.
واه عشقم کمتر محبت کن االن مردم چی فکر میکنن. و به من اشاره کرد.آریا باز خواست کاری کنه ک سریع درو
بست
احسان که رفت بیرون رو به آریا گفتم .آقای مدرس اگه با هر کدوم از پستای من ایرادی دارین میتونید بگید من
میرم.
به پشتیه صندلی تکیه دادو دست ب سینه شدو با حالت اخمی گفت : نه اینطوری بهتره.
وپرونده هارو برداشت و سمتم گرفت و گفت بفرمایید سرکار .
...
بعد ازتعطیلیه شرکت خواستم برم تاکسی بگیرم که احسان ماشینو جلو پام پارک کرد دوست نداشتم از ناراحتیم با
خبر بشه.
با لبخند سوار ماشین شدمو
سالم آجی خسته نباشید.
چرا با آریا وشین نرفتی.
منو چه به آریا و سو شین.
اوه او چه توپ پری پس چی شما به شوهرت ربط نداشته باشی باید به بز شاخ طال ربط داشته باشی.
اون شوهر من نیست.
معلوم شد اخماش رفت تو هم.
آنا درست صحبت کن این حرفا در شان تو نیست.
آریا هرچی باشه قانونا و شرعاشوهرته.
احسان قانونیو شرعی از دید تو چیه؟ اینکه شوهرت جلو چشت بایه دختر هم تخت بشه و توهیچ غلطی نکنی این
کجاش شوهره که اسمش رو منه و نگاهش رو یکی دیگه
احسان ماشینو بغل جاده پارک کرد و گفت:
آنا چی داری میگی. خواهری آروم باش.مگه میشه ؟آریا و این حرفا !
آره شده .
آجی عزیزم مگه من مردم مگه احسان مرده باشه و تو اشک بریزی عزیز دلم .
گریه ام باصدای بلند سرباز کرد
احسان گناهم چی بود گناهم ب دنیا اومدن ؟
آجیم آروم باش
آرومم ببین میخندم ببین به روم نمیارم.
و باز اشک چشامو خیس خیس کرد آریا عشقم بود
احسان منو کشید تو بغلشو سرمو ناز کرد
-خواهری فداتشم آروم باش من با آریا حرف میزنم درستش میکنم این گنداییو ک زده. آریا غلط کرده دل خواهر
منو میشکنه.
با حرفای احسان آروم شدم و یاد حرف آریا افتادم که گفت به کسی نگم.
داداشی .
جانم
تورو خدا جون من جون مامانت به آریا وهیچ کس دیگه چیزی نگو قسمت میدم احسان.
Comments please
آریا:احسان پس نقش من اینجا چیه .نباید بدونم.برگ چغندرم.
احسان:نگو دادا بال نسبت برگ چغندر.
آریا میخواست با خودکار بزنه ب احسان ک احسان سریع پاشد و فرار کرد سمت در.
واه عشقم کمتر محبت کن االن مردم چی فکر میکنن. و به من اشاره کرد.آریا باز خواست کاری کنه ک سریع درو
بست
احسان که رفت بیرون رو به آریا گفتم .آقای مدرس اگه با هر کدوم از پستای من ایرادی دارین میتونید بگید من
میرم.
به پشتیه صندلی تکیه دادو دست ب سینه شدو با حالت اخمی گفت : نه اینطوری بهتره.
وپرونده هارو برداشت و سمتم گرفت و گفت بفرمایید سرکار .
...
بعد ازتعطیلیه شرکت خواستم برم تاکسی بگیرم که احسان ماشینو جلو پام پارک کرد دوست نداشتم از ناراحتیم با
خبر بشه.
با لبخند سوار ماشین شدمو
سالم آجی خسته نباشید.
چرا با آریا وشین نرفتی.
منو چه به آریا و سو شین.
اوه او چه توپ پری پس چی شما به شوهرت ربط نداشته باشی باید به بز شاخ طال ربط داشته باشی.
اون شوهر من نیست.
معلوم شد اخماش رفت تو هم.
آنا درست صحبت کن این حرفا در شان تو نیست.
آریا هرچی باشه قانونا و شرعاشوهرته.
احسان قانونیو شرعی از دید تو چیه؟ اینکه شوهرت جلو چشت بایه دختر هم تخت بشه و توهیچ غلطی نکنی این
کجاش شوهره که اسمش رو منه و نگاهش رو یکی دیگه
احسان ماشینو بغل جاده پارک کرد و گفت:
آنا چی داری میگی. خواهری آروم باش.مگه میشه ؟آریا و این حرفا !
آره شده .
آجی عزیزم مگه من مردم مگه احسان مرده باشه و تو اشک بریزی عزیز دلم .
گریه ام باصدای بلند سرباز کرد
احسان گناهم چی بود گناهم ب دنیا اومدن ؟
آجیم آروم باش
آرومم ببین میخندم ببین به روم نمیارم.
و باز اشک چشامو خیس خیس کرد آریا عشقم بود
احسان منو کشید تو بغلشو سرمو ناز کرد
-خواهری فداتشم آروم باش من با آریا حرف میزنم درستش میکنم این گنداییو ک زده. آریا غلط کرده دل خواهر
منو میشکنه.
با حرفای احسان آروم شدم و یاد حرف آریا افتادم که گفت به کسی نگم.
داداشی .
جانم
تورو خدا جون من جون مامانت به آریا وهیچ کس دیگه چیزی نگو قسمت میدم احسان.
Comments please
۸.۵k
۰۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.