این چه عشقیه پارت 20پارت اخر
این چه عشقیه پارت 20پارت اخر
جیمین ـ ببخشید
ـ جیمین این چه کاری بود کردی؟
جیمین ـ این قدرت تو بود که جلوی خودشو نگرفت
ـ .....
جیمین ـ هانا من دوست دارم دیگه نمیخوام از هزاران نفر پنهونش کنم
ـ نمیخوام چیزی بشنوم
جیمین ـ حق داری از دستم اعصبانی بشی یا بخوای بزنی تو گوشم
ـ جیمین بیا بریم تو اتاق پرو
جیمین ـ چرا؟
ـ فقط بیا
رفتیم تو اتاق پرو هیچکس نبود
جیمین ـ ببین هانا از وقتی که دیدمت خمار اون چشمات شدم
ـ فقط تو این حسو نداری
ویو جیمین
حس کردم هانا واقعا از دستم اعصبانیه
هانا ـ راستشو بخوای منم معتاد اون چشمات شدم، وقتی که باهات میرقصیدم حس خوبی بهم دست میداد اما نمیدونم چه جوری بهت بگم که میخوامت، من..من...من دوست دارم
با دستم فک شو گرفتم و بوسیدمش بندشو چسبوندم به دیوار خیمه زدم روش اونم باهام همکاری میکرد با اون یکی دستم، رستمو بردم سمت باسنش
ویو هانا
جوری منو به خودش چسبونده بود که دیکشو روم احساس میکردم بعد چند دقیقه لبامونو از هم جدا کردیم جوری که پیشونیم به پیشونیش چسبیده شده بود
ـ جیمین دوست دارم
جیمین ـ اما من میخوامت
ـ الان؟
جیمین ـ اره میخوام الان به فاکت بدم
ـ اما من براش اماده نیستم ددی *حالت نگران*
جیمین ـ فقط یه شرط داره
ـ هرچی باشه قبوله
جیمین ـ امشب باید میزبانم باشی
ـ قبوله
ـــــ فلش بک بعد مراسم ـــــ
موقعیت: خونه ی جیمین
ویو جیمین
هانا رو براید استایل بغل کردم بردم رو تخت لباسمو هانا در اورد دستشو گذاشت رو بدنم داشت تحرکیم میکرد صبر نکردم و لباس هانا رو پاره کردم و"سانسور"
ــــــ فلش بک دوسال بعد ــــ
از زبان نویسنده
"هانا و جیمین باهم ازدواج کردن الان یه پسر دارن جنی و بنگ چان هم ازدواج کردن و بهترین زوج معرفی شدن الویا و تهیونگ هم ازدواج کردن الان در حال حاضر یه دوقولو دارن یکی دختر و یکی پسر، همشون باهم به موفقیت عالی رسیدن و یه شرکت جدید تاسیس کردن و شیش تاشون باهم اداره میکنن"
"پایان"
(اینو خیلی زود تموم کردم و قراره فصل دوم ازدواج سوری رو براتون بزارم تو کامنتا بگین که دوس دارین چه اتفاق های داخل بیوفته و اگه انرژی ندین دیر میزارم)
جیمین ـ ببخشید
ـ جیمین این چه کاری بود کردی؟
جیمین ـ این قدرت تو بود که جلوی خودشو نگرفت
ـ .....
جیمین ـ هانا من دوست دارم دیگه نمیخوام از هزاران نفر پنهونش کنم
ـ نمیخوام چیزی بشنوم
جیمین ـ حق داری از دستم اعصبانی بشی یا بخوای بزنی تو گوشم
ـ جیمین بیا بریم تو اتاق پرو
جیمین ـ چرا؟
ـ فقط بیا
رفتیم تو اتاق پرو هیچکس نبود
جیمین ـ ببین هانا از وقتی که دیدمت خمار اون چشمات شدم
ـ فقط تو این حسو نداری
ویو جیمین
حس کردم هانا واقعا از دستم اعصبانیه
هانا ـ راستشو بخوای منم معتاد اون چشمات شدم، وقتی که باهات میرقصیدم حس خوبی بهم دست میداد اما نمیدونم چه جوری بهت بگم که میخوامت، من..من...من دوست دارم
با دستم فک شو گرفتم و بوسیدمش بندشو چسبوندم به دیوار خیمه زدم روش اونم باهام همکاری میکرد با اون یکی دستم، رستمو بردم سمت باسنش
ویو هانا
جوری منو به خودش چسبونده بود که دیکشو روم احساس میکردم بعد چند دقیقه لبامونو از هم جدا کردیم جوری که پیشونیم به پیشونیش چسبیده شده بود
ـ جیمین دوست دارم
جیمین ـ اما من میخوامت
ـ الان؟
جیمین ـ اره میخوام الان به فاکت بدم
ـ اما من براش اماده نیستم ددی *حالت نگران*
جیمین ـ فقط یه شرط داره
ـ هرچی باشه قبوله
جیمین ـ امشب باید میزبانم باشی
ـ قبوله
ـــــ فلش بک بعد مراسم ـــــ
موقعیت: خونه ی جیمین
ویو جیمین
هانا رو براید استایل بغل کردم بردم رو تخت لباسمو هانا در اورد دستشو گذاشت رو بدنم داشت تحرکیم میکرد صبر نکردم و لباس هانا رو پاره کردم و"سانسور"
ــــــ فلش بک دوسال بعد ــــ
از زبان نویسنده
"هانا و جیمین باهم ازدواج کردن الان یه پسر دارن جنی و بنگ چان هم ازدواج کردن و بهترین زوج معرفی شدن الویا و تهیونگ هم ازدواج کردن الان در حال حاضر یه دوقولو دارن یکی دختر و یکی پسر، همشون باهم به موفقیت عالی رسیدن و یه شرکت جدید تاسیس کردن و شیش تاشون باهم اداره میکنن"
"پایان"
(اینو خیلی زود تموم کردم و قراره فصل دوم ازدواج سوری رو براتون بزارم تو کامنتا بگین که دوس دارین چه اتفاق های داخل بیوفته و اگه انرژی ندین دیر میزارم)
۱۲.۷k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.