عشق ویرانگر
پارت۴۷
کدوم ...
_همونی که هر وقت میبینت بغلش میکنی
خندیدم جیمین ؟نمیدونی اون میخواد تو رو دستگیر کنه
جیمین ؟
_نمیدونم
اونم همکار تو راستی حالا که ماجرا رو تعریف کردی بزار منم اینو بگم اون پسر داداشمه اوپ به تو شک کرده و میخواد دستگیرت کنه
_چی
اوهوم
جین:دیدی دیدی گفتم این از اونا نیست دیدی گفتم اشناس
_میتونی بگی بیاد اینجا
نه ولی کوک رفیقشه
_اها
جین:من میرم به کوک بگم زنگ بزنه بیاد اینجا
بعد چند دقیقه جین و کوک اومدن
°شنیدم با خبر شدین
بلهه
بعد یک ساعت جیمین اومد تا دیدمش رفتمو بغلش کردم
/برو اونطرف باز شوهرت مارو میزنه
نه نمیزنه
رفتیم پیش بچه ها و جیمین بعد سلام نشست
/خوب با من کاری داشتین؟
_اوهوم من سرگرد کیم تهیونگ هستم (نمیدونم درجه های اونجا اسمشون چیه😁)
جیمین انگار بهش برق وصل کردن
/چی
_ات بهم گفته همه چیو
جیمین چپ چپ نگام کرد
/از کجا مطمئن باشم
تهیونگ کارتشو در اوردو به جیمین نشون داد
/بله درسته ولس طبق گزارشایی که بهمون دادن
_اره ولی اصل پدرمه و منم ماموریتم همینه
/اهااا
دیگه از این بحث خسته شده بودم و بلند شدم
خوب کی یه نهار خوشمزه دست پخت اجوما رو میخوره؟
همه سرتکون دادن و بلند شدن همه باهم رفتیم و نهار خوردیم و بعد از تشکر از اجوما همه متفرق شدیم
فلش فروارد هشت ماه بعد
ویو ات
تو این چند ماه تهیونگ خیلی حساس شده خیلیییی تا یکی از کنارم رد میشه جبهه میگیره حتی برای خرید وسایل سیسمونی هم کل مغازه رو اورد عمارت ولی خوب بازم به خاطر خودم بود ولی باز دیگه از درو دیوار این عمارتم دیگه خسته شدم امروز با تهیونگ رفتیم و کارای اخر اتاق این کوچولو انجام دادیم و کلی خندیدیم و شوخی کردیم
_خوببب بخوابیم دیگه
اوهوم
تهیونگ بغل کردم و باهم خوابیدیم صبح با درد عجیب و وحشت ناکی بیدار شدم و تهیونگ و بیدار کردم تهیونگ ترسیده بود و دستاش میلرزید منو برد بیمارستان
ویو تهیونگ
ات و بردن اتاق عمل و بعد چند ساعت ات و اوردن بیرون رفتم پیش اون دختر کوچولو خوشگلمون کچک با خنده
°ببین اشکال نداره الان اینجوریه وقتی بزرگ شه خیلی خوشگل میشه نگران نباشی ها الان پسرا بهش نگاه نمیندازن ولی بزرگ شه همه پسرا دنبالشن البته امیدوارم
_هعی
°چیه خوب ولی واقعا نگران نباش الان بچس بچه ها قیافشون تغییر میکنه
رفتیم پیش ات و وقتی ات دختر خوشگلمون دید انقدر گریه کرد که میتونست اینجا یه دریا درست بشه
_چرا گریه میکنی
نمیدونممم
°گفتم ببرش پیش روانپزشک حرف گوش نکردی
ات که گریش شدت گرفت تهیونگگ ببین چی میگه
نمیدونستم چجوری خندمو کنترل کنم و بروز ندم اگه دهنمو باز میکردم قطعا کنترل خندم از دستم در میرفت
°ببین ببین شوهرتم قبول داره که چیزی نمیگه ببین داره میخنده نشون نمیده ...
کدوم ...
_همونی که هر وقت میبینت بغلش میکنی
خندیدم جیمین ؟نمیدونی اون میخواد تو رو دستگیر کنه
جیمین ؟
_نمیدونم
اونم همکار تو راستی حالا که ماجرا رو تعریف کردی بزار منم اینو بگم اون پسر داداشمه اوپ به تو شک کرده و میخواد دستگیرت کنه
_چی
اوهوم
جین:دیدی دیدی گفتم این از اونا نیست دیدی گفتم اشناس
_میتونی بگی بیاد اینجا
نه ولی کوک رفیقشه
_اها
جین:من میرم به کوک بگم زنگ بزنه بیاد اینجا
بعد چند دقیقه جین و کوک اومدن
°شنیدم با خبر شدین
بلهه
بعد یک ساعت جیمین اومد تا دیدمش رفتمو بغلش کردم
/برو اونطرف باز شوهرت مارو میزنه
نه نمیزنه
رفتیم پیش بچه ها و جیمین بعد سلام نشست
/خوب با من کاری داشتین؟
_اوهوم من سرگرد کیم تهیونگ هستم (نمیدونم درجه های اونجا اسمشون چیه😁)
جیمین انگار بهش برق وصل کردن
/چی
_ات بهم گفته همه چیو
جیمین چپ چپ نگام کرد
/از کجا مطمئن باشم
تهیونگ کارتشو در اوردو به جیمین نشون داد
/بله درسته ولس طبق گزارشایی که بهمون دادن
_اره ولی اصل پدرمه و منم ماموریتم همینه
/اهااا
دیگه از این بحث خسته شده بودم و بلند شدم
خوب کی یه نهار خوشمزه دست پخت اجوما رو میخوره؟
همه سرتکون دادن و بلند شدن همه باهم رفتیم و نهار خوردیم و بعد از تشکر از اجوما همه متفرق شدیم
فلش فروارد هشت ماه بعد
ویو ات
تو این چند ماه تهیونگ خیلی حساس شده خیلیییی تا یکی از کنارم رد میشه جبهه میگیره حتی برای خرید وسایل سیسمونی هم کل مغازه رو اورد عمارت ولی خوب بازم به خاطر خودم بود ولی باز دیگه از درو دیوار این عمارتم دیگه خسته شدم امروز با تهیونگ رفتیم و کارای اخر اتاق این کوچولو انجام دادیم و کلی خندیدیم و شوخی کردیم
_خوببب بخوابیم دیگه
اوهوم
تهیونگ بغل کردم و باهم خوابیدیم صبح با درد عجیب و وحشت ناکی بیدار شدم و تهیونگ و بیدار کردم تهیونگ ترسیده بود و دستاش میلرزید منو برد بیمارستان
ویو تهیونگ
ات و بردن اتاق عمل و بعد چند ساعت ات و اوردن بیرون رفتم پیش اون دختر کوچولو خوشگلمون کچک با خنده
°ببین اشکال نداره الان اینجوریه وقتی بزرگ شه خیلی خوشگل میشه نگران نباشی ها الان پسرا بهش نگاه نمیندازن ولی بزرگ شه همه پسرا دنبالشن البته امیدوارم
_هعی
°چیه خوب ولی واقعا نگران نباش الان بچس بچه ها قیافشون تغییر میکنه
رفتیم پیش ات و وقتی ات دختر خوشگلمون دید انقدر گریه کرد که میتونست اینجا یه دریا درست بشه
_چرا گریه میکنی
نمیدونممم
°گفتم ببرش پیش روانپزشک حرف گوش نکردی
ات که گریش شدت گرفت تهیونگگ ببین چی میگه
نمیدونستم چجوری خندمو کنترل کنم و بروز ندم اگه دهنمو باز میکردم قطعا کنترل خندم از دستم در میرفت
°ببین ببین شوهرتم قبول داره که چیزی نمیگه ببین داره میخنده نشون نمیده ...
۸.۷k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.