پارت
پارت۲۲
فصل دوم
امروز جلسه داشت آماده شده بود
بعد از اتمام جلسه به سمت سالن اتاقش قدم برمیداشت که با صحبت های یک نفر متوقف شد
جیمین داشت پشت دیوار با تلفن حرف میزد جین ائه بی تفاوت میخواست رد بشه ولی حرف های جیمین نمیذاشت
جیمین:حالا باید چیکار کنیم درمورد بچه چیزی نگفتی
جونگکوک.:نه راجب بچه چیزی نمیدونه
جیمین:چرا داره این کار رو میکنه
جونگکوک:نمیدونم فقط نباید جین ائه بفهمه وگرنه دوباره نابود میشه
جیمین:هوفففف باشه
و قط کرد
زیر لب با خودش زمزمه میکرد:لعنت بهت تهیونگ الان وقت ازدواج بود
صدای آشنایی از پشت سرش اومد جین ائه بود
جین ائه :چی تهیونگ داره ازدواج میکنه
جیمین:تو از کی اینجایی
جین ائه:جواب منو بده(داد)واقعا داره ازدواج میکنه(بغض)
جیمین:اروم باش خوب نیست برات عصبی بشی
جین ائه:چرا هان چرا چیزی راجب بچه نگفتین بهش تا شاید از ازدواجش صرف نظر کنه
جیمین:ما از عمد چیزی نگفتیم نمیخوایم زندگیت دوباره خراب بشه
جین ائه:خراب شد تموم بدتر شد همه چیز یذره امید داشتم که رفت تموم
و خیلی سریع از شرکت خارج شد
تا میتونست با سرعت ماشین و میروند به پل رسید
ماشین و خاموش کرد و پیاده شد
حالش خوب نبود نمیدونست چرا همه درد های دنیا روی دوشه اونه میخواست بمیره ولی یه چیزی مانعش میشد
میخواست قوی باشه سعی میکرد ولی از درون نابود بود
وجودش داشت ذره ذره خورد میشد ولی باز تظاهر به قوی بودن میکرد
...............
فصل دوم
امروز جلسه داشت آماده شده بود
بعد از اتمام جلسه به سمت سالن اتاقش قدم برمیداشت که با صحبت های یک نفر متوقف شد
جیمین داشت پشت دیوار با تلفن حرف میزد جین ائه بی تفاوت میخواست رد بشه ولی حرف های جیمین نمیذاشت
جیمین:حالا باید چیکار کنیم درمورد بچه چیزی نگفتی
جونگکوک.:نه راجب بچه چیزی نمیدونه
جیمین:چرا داره این کار رو میکنه
جونگکوک:نمیدونم فقط نباید جین ائه بفهمه وگرنه دوباره نابود میشه
جیمین:هوفففف باشه
و قط کرد
زیر لب با خودش زمزمه میکرد:لعنت بهت تهیونگ الان وقت ازدواج بود
صدای آشنایی از پشت سرش اومد جین ائه بود
جین ائه :چی تهیونگ داره ازدواج میکنه
جیمین:تو از کی اینجایی
جین ائه:جواب منو بده(داد)واقعا داره ازدواج میکنه(بغض)
جیمین:اروم باش خوب نیست برات عصبی بشی
جین ائه:چرا هان چرا چیزی راجب بچه نگفتین بهش تا شاید از ازدواجش صرف نظر کنه
جیمین:ما از عمد چیزی نگفتیم نمیخوایم زندگیت دوباره خراب بشه
جین ائه:خراب شد تموم بدتر شد همه چیز یذره امید داشتم که رفت تموم
و خیلی سریع از شرکت خارج شد
تا میتونست با سرعت ماشین و میروند به پل رسید
ماشین و خاموش کرد و پیاده شد
حالش خوب نبود نمیدونست چرا همه درد های دنیا روی دوشه اونه میخواست بمیره ولی یه چیزی مانعش میشد
میخواست قوی باشه سعی میکرد ولی از درون نابود بود
وجودش داشت ذره ذره خورد میشد ولی باز تظاهر به قوی بودن میکرد
...............
- ۴.۰k
- ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط