سرنوشت متصل
سرنوشت متصل 2
Part 4
ویو هانا
یه چند روزیه حالم بده و سر گیجه دارم رفتم دکتر و گفت که چیز مهمی نیست و فشارم همش میره پایین و دارو تجویز کرد و ازم ازمایش گرفتن برای اطمینان
داشتم از تخت ازمایشگاه(همونجایی که ازمایش میگیرن)
بلند میشدم که چشمم خورد به یه خانم جوون تا سرم میخواستم بالا بیارم که ببینمش روش و برگردونند و از جیبش ماسک شو زد و طبیعی رفتار کرد ولی خیلیییی شبیه روناست مخصوصا حالت انگشتاشت
نکنه خودشههه تا خواستم بلند شم برم سمتش چشمم سیاهی رفت و نزدیک بود بیوفتم زمین که همون پرستار بدو بدو اومد سمتم
ویو رونا
اون... اون.... هاناستتتت چقد خانم شدهههههههه دلم براش یذره شدههه تو همین فکرا بودم که دیدم داره میاد سمتم نکنه فهمیدههه
داشت میومد و من خودم و طبیعی جلوه دادم فقط خدا میدونست که تو دلم چیا میگذره
داشتم پرونده اشو میخوندم که ببینم چشه که دیدم دست گذاشته رو سرش و نزدیکه که بیوفته زمین بدو بدو پرونده رو پرت کردم رو اپن ایستگاه پرستاری و دوییدم سمتش
+ خوبید (صداشو نازک کرد)
~ حدسم داشت درست درمیومد
خودشههه
+ خوبی گلم؟ لطفا دستمو بگیر و به دستم فشار بیار و بلند شو
~ از کمکتون ممنونم
+ خواهش میکنم انجام وظیفه است
* هانا رو گذاشتن رو صندلی و رونا داشت میرفت که صدای گریه شنید و برگشت
+ جاییتون درد میکنه؟
~ اره...قلبم... هق.. چرا گذاشتی رفتی و یه خبر.... هق.. از ما نگرفتی؟... هق خجالت نمیکشی رونااا... تو به من قول داده بودی ولی تو شکوندیش.... هققق
ویو رونا
شتتتتت از کجا منو شناختتتتت
تو شوک مونده بودم و از طرفی هر کلمه از حرفام یه تیر به قلبم میزدن
+ چی میگی خانم؟ اشتباه گرفتین (لبخند)
~ بس کننننن( داد گریه) هققق....خجالت بکششش نوزده سال رفتی و هیچکدومتون نمیگید چی دیدی که اونجوری گذاشتی رفتی
+ هانا خیلی خوشحالم که میبنمت و خیلی بیشتر خوشحالم که حالت خوبه
ولی یچیزایی نمیشد گفت برای نداشتم اعتماد نیست نه اتفاقا برای خوده قلبه که ضربه خورده
هانااا من چیزایی دیدم که شاید تو جای من بودی مطمئنم همین تصمیم و میگرفتی هانااا جان من گریه نکن با هر اشکت قلبم و که داغون شده رو داغون تر میکنی
~ هققق تو.. حق اینو نداشتی هر اتفاقی هم که افتاد تو باید دلیل و میپرسیدی
هققق رونااا میدونی با رفتنت کوک چه اتفاقی براش افتاد؟ هقق
+(پوزخند) هه کوک؟ اتفاق؟ بخاطر رفتن من؟ هه جوک خوبی بود خواهرم
~ رونا تو واقعا..
هه خمارییییی🌚
نویسنده
https://wisgoon.com/helena157
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
ممنون از حمایتتون 🤍🌹
شرط 10 لایک
9 کامنت
Part 4
ویو هانا
یه چند روزیه حالم بده و سر گیجه دارم رفتم دکتر و گفت که چیز مهمی نیست و فشارم همش میره پایین و دارو تجویز کرد و ازم ازمایش گرفتن برای اطمینان
داشتم از تخت ازمایشگاه(همونجایی که ازمایش میگیرن)
بلند میشدم که چشمم خورد به یه خانم جوون تا سرم میخواستم بالا بیارم که ببینمش روش و برگردونند و از جیبش ماسک شو زد و طبیعی رفتار کرد ولی خیلیییی شبیه روناست مخصوصا حالت انگشتاشت
نکنه خودشههه تا خواستم بلند شم برم سمتش چشمم سیاهی رفت و نزدیک بود بیوفتم زمین که همون پرستار بدو بدو اومد سمتم
ویو رونا
اون... اون.... هاناستتتت چقد خانم شدهههههههه دلم براش یذره شدههه تو همین فکرا بودم که دیدم داره میاد سمتم نکنه فهمیدههه
داشت میومد و من خودم و طبیعی جلوه دادم فقط خدا میدونست که تو دلم چیا میگذره
داشتم پرونده اشو میخوندم که ببینم چشه که دیدم دست گذاشته رو سرش و نزدیکه که بیوفته زمین بدو بدو پرونده رو پرت کردم رو اپن ایستگاه پرستاری و دوییدم سمتش
+ خوبید (صداشو نازک کرد)
~ حدسم داشت درست درمیومد
خودشههه
+ خوبی گلم؟ لطفا دستمو بگیر و به دستم فشار بیار و بلند شو
~ از کمکتون ممنونم
+ خواهش میکنم انجام وظیفه است
* هانا رو گذاشتن رو صندلی و رونا داشت میرفت که صدای گریه شنید و برگشت
+ جاییتون درد میکنه؟
~ اره...قلبم... هق.. چرا گذاشتی رفتی و یه خبر.... هق.. از ما نگرفتی؟... هق خجالت نمیکشی رونااا... تو به من قول داده بودی ولی تو شکوندیش.... هققق
ویو رونا
شتتتتت از کجا منو شناختتتتت
تو شوک مونده بودم و از طرفی هر کلمه از حرفام یه تیر به قلبم میزدن
+ چی میگی خانم؟ اشتباه گرفتین (لبخند)
~ بس کننننن( داد گریه) هققق....خجالت بکششش نوزده سال رفتی و هیچکدومتون نمیگید چی دیدی که اونجوری گذاشتی رفتی
+ هانا خیلی خوشحالم که میبنمت و خیلی بیشتر خوشحالم که حالت خوبه
ولی یچیزایی نمیشد گفت برای نداشتم اعتماد نیست نه اتفاقا برای خوده قلبه که ضربه خورده
هانااا من چیزایی دیدم که شاید تو جای من بودی مطمئنم همین تصمیم و میگرفتی هانااا جان من گریه نکن با هر اشکت قلبم و که داغون شده رو داغون تر میکنی
~ هققق تو.. حق اینو نداشتی هر اتفاقی هم که افتاد تو باید دلیل و میپرسیدی
هققق رونااا میدونی با رفتنت کوک چه اتفاقی براش افتاد؟ هقق
+(پوزخند) هه کوک؟ اتفاق؟ بخاطر رفتن من؟ هه جوک خوبی بود خواهرم
~ رونا تو واقعا..
هه خمارییییی🌚
نویسنده
https://wisgoon.com/helena157
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
ممنون از حمایتتون 🤍🌹
شرط 10 لایک
9 کامنت
- ۶.۷k
- ۲۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط