fake kook
fake kook
part*41
✓: چطور فکر میکنی عاشقته اینو بدون کسی که عاشق کسی بشه دیگه تغییر نمیکنه منظورم اینه جونگکوک خودش یکی دیگه رو دوست داره بعد الان چطور عاشق تو شده
ا.ت: ولی گفت من اونو به اندازه تو دوست نداشتم
✓: این فقط یه حرفه
ا.ت: خب یعنی جونگکوک منو دوست نداره پس چرا داره وانمود میکنه که دوسم داره
✓:میخواد که توهم خیلی خیلی عاشقش بشی و ولت کنه
ا.ت: یعنی داره هنوز ازم انتقام میگیره
✓: اره ببین اینو بخاطر خودت میگم به خودش هم چیزی نگو ولی از نظر من برو
ا.ت: اخه
✓:من گفتم کع بخاطر خودت میگم جونگکوک تا یه ساعت دیگه میاد به یه بهونه ای برو بهش دروغ بده
ا.ت: نمیتونم
✓: من میخوام کمکت کنم خب الان پدر جونگکوک میاد تو برو چیزات رو اماده کن
ا.ت: باشه
با گریه رفتم تو اتاقم چمدون از بالا در اوردم و چندتا لباس گذاشتم و نشستم گریه کردم اخه او گفت که خیلی منو دوست داره اخه چرا یعنی هنوز میخواد انتقام بگیره بخاطر دختره 😭😭
داشتم گریه میکردم که کوک اومد
کوک: عزیزم بیدار شدی
با گریه بهش گفتم
ا.ت: میبینی دیگه
کوک: داری گریه میکنی چیزی شده
ا.ت: نه هیچی نشده
کوک: چرا چمدونتو جمع کردی جایی میخوای بری
ا.ت: میخوام از دست تو راحت شم
کوک: چی اتفاقی افتاده
ا.ت:اره
کوک: بیب خواب بد دیدی
ا.ت: خواب ندیدم شنیدم
کوک: از کی چی شنیدی
ا.ت: خودش بهم گفت ولی چرا به مغز خودم نرسید
کوک: که چی
ا.ت: دوسم نداری
کوک: خخخخخخخ
ا.ت: نخند دارم راست میگم
کوک: کدوم احمقی بهت گفته چی میگی برای خودت
ا.ت: تو میخوای هنوز ازم انتقام بگیری و من هنوز بازیچتم
کوک: نگو عزیزم من تورو خیلی دوست دارم
وقتی اینجوری میگفت قلبم تند تند میزد بیشتر بغض میگرفتم نمیتونستم حرف بزنم
ا.ت: ازت معلومه
کوک: خب اگه بخاطر امروز میگی که گفتی حالم خوب نبود
ا.ت: ولم کن میخوام برم
کوک: من نمیزارم
هرچی خواست جلوم بگیره ولی از پیشش رفتم کسی هم منو ندید ولی از اونجا رفتم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*41
✓: چطور فکر میکنی عاشقته اینو بدون کسی که عاشق کسی بشه دیگه تغییر نمیکنه منظورم اینه جونگکوک خودش یکی دیگه رو دوست داره بعد الان چطور عاشق تو شده
ا.ت: ولی گفت من اونو به اندازه تو دوست نداشتم
✓: این فقط یه حرفه
ا.ت: خب یعنی جونگکوک منو دوست نداره پس چرا داره وانمود میکنه که دوسم داره
✓:میخواد که توهم خیلی خیلی عاشقش بشی و ولت کنه
ا.ت: یعنی داره هنوز ازم انتقام میگیره
✓: اره ببین اینو بخاطر خودت میگم به خودش هم چیزی نگو ولی از نظر من برو
ا.ت: اخه
✓:من گفتم کع بخاطر خودت میگم جونگکوک تا یه ساعت دیگه میاد به یه بهونه ای برو بهش دروغ بده
ا.ت: نمیتونم
✓: من میخوام کمکت کنم خب الان پدر جونگکوک میاد تو برو چیزات رو اماده کن
ا.ت: باشه
با گریه رفتم تو اتاقم چمدون از بالا در اوردم و چندتا لباس گذاشتم و نشستم گریه کردم اخه او گفت که خیلی منو دوست داره اخه چرا یعنی هنوز میخواد انتقام بگیره بخاطر دختره 😭😭
داشتم گریه میکردم که کوک اومد
کوک: عزیزم بیدار شدی
با گریه بهش گفتم
ا.ت: میبینی دیگه
کوک: داری گریه میکنی چیزی شده
ا.ت: نه هیچی نشده
کوک: چرا چمدونتو جمع کردی جایی میخوای بری
ا.ت: میخوام از دست تو راحت شم
کوک: چی اتفاقی افتاده
ا.ت:اره
کوک: بیب خواب بد دیدی
ا.ت: خواب ندیدم شنیدم
کوک: از کی چی شنیدی
ا.ت: خودش بهم گفت ولی چرا به مغز خودم نرسید
کوک: که چی
ا.ت: دوسم نداری
کوک: خخخخخخخ
ا.ت: نخند دارم راست میگم
کوک: کدوم احمقی بهت گفته چی میگی برای خودت
ا.ت: تو میخوای هنوز ازم انتقام بگیری و من هنوز بازیچتم
کوک: نگو عزیزم من تورو خیلی دوست دارم
وقتی اینجوری میگفت قلبم تند تند میزد بیشتر بغض میگرفتم نمیتونستم حرف بزنم
ا.ت: ازت معلومه
کوک: خب اگه بخاطر امروز میگی که گفتی حالم خوب نبود
ا.ت: ولم کن میخوام برم
کوک: من نمیزارم
هرچی خواست جلوم بگیره ولی از پیشش رفتم کسی هم منو ندید ولی از اونجا رفتم
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۲.۳k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.