دختر شیطون بلا97
#دخترشیطونبلا97
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
_ چرت نگو
امیرحسین پادرمیونی کرد و با خنده گفت:
_ بچه ها به نظرتون چیه بریم خونه به این بحث ادامه بدیم؟
_ موافقم
دستش رو روی شونه ی پگاه گذاشت و گفت:
_ بریم عزیزم
با لبخند بهشون نگاه کردم، اون دوتا به سمت ماشین امیرحسین رفتن، یلدا هم خواست دنبالشون بره که اخمی کردم و گفتم:
_ وایسا ببینم یلدا
_ جانم
_ کجا میری پس؟
_ برم سوار ماشین امیرحسین بشم دیگه
_ پس من چی؟
_ جلوی ماشین سامان جاش بیشتره، تو اینجا سوار بشی راحت تری
چشمام رو درشت کردم و گفتم:
_ چرا چرت میگی؟
یلدا شونه هاش رو بالا انداخت و به سمت ماشین امیرحسین رفت؛ پرهام هم اومد کمکم کرد تا داخل ماشین سامان بشینم و بعد گفت:
_ من برم ویلچر رو تحویل بدم
سامان سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و ماشین رو روشن کرد و با سرعت شروع به حرکت کرد!
_ کجا میری؟
_ خونه
_ منظورم اینه که چرا منتظر پرهام نموندیم؟
_ چون پرهام با بچه ها میاد
متعجب نگاهش کردم، یه اتفاقی داشت میفتاد که من در جریان نبودم!
_ میشه بگی جریان چیه؟
_ من بهشون گفتم که برن اونطرف
یکی از ابروهام رو بالا انداختم و گفتم:
_ چرا دقیقا؟ یعنی چی این کارا؟
_ باهات حرف دارم
_ چه حرفی؟ خب الان بچه ها یه فکر دیگه میکنن، البته فکرِ اشتباه رو قبلا کردن!
نیم نگاهی بهم انداخت و بدون توجه به حرفایی که زدم، گفت:
_ راستش رو بگم همیشه ازت بدم میومد یا میشه گفت ازت متنفر بودم
دندونام رو روی هم فشار دادم و با حرص گفتم:
_ در جریانی که دل به دل راه داره؟!
_ وسط حرفم نپر لطفا
سرم رو آروم به صندلی تکیه و منتظر نگاهش کردم که دنده رو عوض کرد و به حرفش ادامه داد:
_ از اولشم ازت خوشم نمیومد، یه دختر پررو و حاضر جوابی که نمیتونست یه دقیقه آروم یه جا بشینه...
حرفش رو قطع کردم و با عصبانیت گفتم:
_ داری همینطوری بهم توهین میکنی بعد انتظار داری هیچی نگم؟
با خشم ضربه ی محکمی روی فرمون زد و با صدای بلند گفت:
_ دو دقیقه ساکت میشی تا زر بزنم؟ اصلا بذار جمله ام تموم بشه بفهم چی میخوام بگم بعد اینطوری جبهه بگیر!
با ترس نگاهش کردم و آب دهنم رو قورت دادم، چته وحشی؟ چرا دادبیداد میکنی؟!
_ ادامه بدم حرفمو؟ غرات تموم شد؟
_ اوهوم
_ خب خداروشکر!
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
_ چرت نگو
امیرحسین پادرمیونی کرد و با خنده گفت:
_ بچه ها به نظرتون چیه بریم خونه به این بحث ادامه بدیم؟
_ موافقم
دستش رو روی شونه ی پگاه گذاشت و گفت:
_ بریم عزیزم
با لبخند بهشون نگاه کردم، اون دوتا به سمت ماشین امیرحسین رفتن، یلدا هم خواست دنبالشون بره که اخمی کردم و گفتم:
_ وایسا ببینم یلدا
_ جانم
_ کجا میری پس؟
_ برم سوار ماشین امیرحسین بشم دیگه
_ پس من چی؟
_ جلوی ماشین سامان جاش بیشتره، تو اینجا سوار بشی راحت تری
چشمام رو درشت کردم و گفتم:
_ چرا چرت میگی؟
یلدا شونه هاش رو بالا انداخت و به سمت ماشین امیرحسین رفت؛ پرهام هم اومد کمکم کرد تا داخل ماشین سامان بشینم و بعد گفت:
_ من برم ویلچر رو تحویل بدم
سامان سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و ماشین رو روشن کرد و با سرعت شروع به حرکت کرد!
_ کجا میری؟
_ خونه
_ منظورم اینه که چرا منتظر پرهام نموندیم؟
_ چون پرهام با بچه ها میاد
متعجب نگاهش کردم، یه اتفاقی داشت میفتاد که من در جریان نبودم!
_ میشه بگی جریان چیه؟
_ من بهشون گفتم که برن اونطرف
یکی از ابروهام رو بالا انداختم و گفتم:
_ چرا دقیقا؟ یعنی چی این کارا؟
_ باهات حرف دارم
_ چه حرفی؟ خب الان بچه ها یه فکر دیگه میکنن، البته فکرِ اشتباه رو قبلا کردن!
نیم نگاهی بهم انداخت و بدون توجه به حرفایی که زدم، گفت:
_ راستش رو بگم همیشه ازت بدم میومد یا میشه گفت ازت متنفر بودم
دندونام رو روی هم فشار دادم و با حرص گفتم:
_ در جریانی که دل به دل راه داره؟!
_ وسط حرفم نپر لطفا
سرم رو آروم به صندلی تکیه و منتظر نگاهش کردم که دنده رو عوض کرد و به حرفش ادامه داد:
_ از اولشم ازت خوشم نمیومد، یه دختر پررو و حاضر جوابی که نمیتونست یه دقیقه آروم یه جا بشینه...
حرفش رو قطع کردم و با عصبانیت گفتم:
_ داری همینطوری بهم توهین میکنی بعد انتظار داری هیچی نگم؟
با خشم ضربه ی محکمی روی فرمون زد و با صدای بلند گفت:
_ دو دقیقه ساکت میشی تا زر بزنم؟ اصلا بذار جمله ام تموم بشه بفهم چی میخوام بگم بعد اینطوری جبهه بگیر!
با ترس نگاهش کردم و آب دهنم رو قورت دادم، چته وحشی؟ چرا دادبیداد میکنی؟!
_ ادامه بدم حرفمو؟ غرات تموم شد؟
_ اوهوم
_ خب خداروشکر!
۱۰.۷k
۰۲ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.