دختر شیطون بلا99
#دخترشیطونبلا99
با حرفش عین اسب جفت پا پرید وسط فکر کردنم و باعث شد از فکر بیرون بیام...
_ دکتر نگفت کِی باید پات رو باز کنی؟
_ چهار روز دیگه
_ دستت رو چی؟
_ دو هفته دیگه
_ ایشالا جفتش خوب میشه زودتر
_ ممنونم
از آسانسور که پیاده شدیم، در خونه ام تا ته باز بود و صدای بچه ها از داخل میومد.
با تاسف سرم رو تکون دادم و گفتم:
_ عین گاو در رو باز گذاشتن
سامان لبخندی زد و چیزی نگفت و دوتایی رفتیم داخل.
پرهام روی مبلم لم داده بود و مشغول خیار خوردن بود که با دیدن ما با همون دهن پر گفت:
_ به به خوش اومدید
_ گاله رو ببند حالمو به هم زدی
_ ببین چون چلاغی رعایتت رو میکنم بهت چیزی نمیگما
روی اولین مبلی که تو راهم بود، نشستم و گفتم:
_ سالمم بودم هیچ غلطی نمیتونستی بکنی آقا پرهام
سرش رو تکون داد و چیزی نگفت؛ یلدا و پگاه هم دوتایی از آشپزخونه اومدن بیرون اومدگ که یلدا اومد کنارم نشست و گفت:
_ عه اومدی؟
گردنم رو کج کردم، به در ورودی نگاه کردم و گفتم:
_ نه یه ده دقیقه دیگه میرسم
ضربه ای آرومی به شونه ام زد و زیرلب گفت خوشمزه؛ سامان هم پقی زد زیر خنده و گفت:
_ خیلی خوب بود
پرهام ته خیارش رو داخل بشقاب گذاشت و با چشمهای ریز شده رو به سامان گفت:
_ اِ؟ نه بابا!
_ چیو نه بابا؟
_ تا دیروز عین برج زهرمار تو جمع مینشستی و در مورد هیچکس و هیچی نظر نمیدادی بعد الان به یه حرف بیمزه ی مهسا میخندی و تازه تاییدشم میکنی؟
آروم خندیدم و چیزی نگفتم که پگاه با دست به جفتمون اشاره کرد و گفت:
_ زود باشید جوابگو باشید ببینم
_ من جوابگوی چی باشم؟
_ اینکه سامانی که قبلا سایه ات رو با تیر میزد چرا الان اینطوری شده؟
سامان از همون جایی که نشسته بود یه سیب برداشت، به سمت پگاه پرت کرد و گفت:
_ هوی من خودم اینجا نشستم داری بر علیه ام حرف میزنیا
پگاه سیب رو تو هوا گرفت و با اخم گفت:
_ چشم امیرحسین رو دور دیدی؟
_ آره
_ بذار بیاد میگم بزنه تو دهنت
به پشتی مبل تکیه دادم و گفتم:
_ راستی امیرحسین کجاست؟
_ رفته ناهار بگیره
_ وای خدا خیرش بده چقدر گشنمه، چند روزه همش دارم غذاهای بد طعم بیمارستان رو میخورم
یلدا بشقاب میوه ی جلوی پرهام رو برداشت و گفت:
_ حرف رو عوض نکنید، جواب بدید ببینم
با حرفش عین اسب جفت پا پرید وسط فکر کردنم و باعث شد از فکر بیرون بیام...
_ دکتر نگفت کِی باید پات رو باز کنی؟
_ چهار روز دیگه
_ دستت رو چی؟
_ دو هفته دیگه
_ ایشالا جفتش خوب میشه زودتر
_ ممنونم
از آسانسور که پیاده شدیم، در خونه ام تا ته باز بود و صدای بچه ها از داخل میومد.
با تاسف سرم رو تکون دادم و گفتم:
_ عین گاو در رو باز گذاشتن
سامان لبخندی زد و چیزی نگفت و دوتایی رفتیم داخل.
پرهام روی مبلم لم داده بود و مشغول خیار خوردن بود که با دیدن ما با همون دهن پر گفت:
_ به به خوش اومدید
_ گاله رو ببند حالمو به هم زدی
_ ببین چون چلاغی رعایتت رو میکنم بهت چیزی نمیگما
روی اولین مبلی که تو راهم بود، نشستم و گفتم:
_ سالمم بودم هیچ غلطی نمیتونستی بکنی آقا پرهام
سرش رو تکون داد و چیزی نگفت؛ یلدا و پگاه هم دوتایی از آشپزخونه اومدن بیرون اومدگ که یلدا اومد کنارم نشست و گفت:
_ عه اومدی؟
گردنم رو کج کردم، به در ورودی نگاه کردم و گفتم:
_ نه یه ده دقیقه دیگه میرسم
ضربه ای آرومی به شونه ام زد و زیرلب گفت خوشمزه؛ سامان هم پقی زد زیر خنده و گفت:
_ خیلی خوب بود
پرهام ته خیارش رو داخل بشقاب گذاشت و با چشمهای ریز شده رو به سامان گفت:
_ اِ؟ نه بابا!
_ چیو نه بابا؟
_ تا دیروز عین برج زهرمار تو جمع مینشستی و در مورد هیچکس و هیچی نظر نمیدادی بعد الان به یه حرف بیمزه ی مهسا میخندی و تازه تاییدشم میکنی؟
آروم خندیدم و چیزی نگفتم که پگاه با دست به جفتمون اشاره کرد و گفت:
_ زود باشید جوابگو باشید ببینم
_ من جوابگوی چی باشم؟
_ اینکه سامانی که قبلا سایه ات رو با تیر میزد چرا الان اینطوری شده؟
سامان از همون جایی که نشسته بود یه سیب برداشت، به سمت پگاه پرت کرد و گفت:
_ هوی من خودم اینجا نشستم داری بر علیه ام حرف میزنیا
پگاه سیب رو تو هوا گرفت و با اخم گفت:
_ چشم امیرحسین رو دور دیدی؟
_ آره
_ بذار بیاد میگم بزنه تو دهنت
به پشتی مبل تکیه دادم و گفتم:
_ راستی امیرحسین کجاست؟
_ رفته ناهار بگیره
_ وای خدا خیرش بده چقدر گشنمه، چند روزه همش دارم غذاهای بد طعم بیمارستان رو میخورم
یلدا بشقاب میوه ی جلوی پرهام رو برداشت و گفت:
_ حرف رو عوض نکنید، جواب بدید ببینم
۵.۲k
۰۲ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.