روز برفی...
روز برفی...
پارت ۸
اسلاید اول لباس جیمین برای شهر بازی
اسلاید دوم لباس ا.ت برای شهر بازی
ویو جیمین
ا.ت رفت و منم رفتم اتاقم لباس عوض کردم برای شب که می خوایم بریم شهر بازی
پرش زمانی به ساعت ۷
بدو بدو به سمت ماشین رفتم تا حلقه هارو بگیرم
۲۰مین بعد
رسیدم رفتم تا حلقه ها رو بخرم
(فروشنده رو با + نشون می دم)
+سلام می تونم کمکتون کنم؟
جیمین:سلام اومدم حلقه ها رو بگیرم
+اهان بفرمایین آقای پارک حلقه ها آمده و حاضر
جیمین:ممنونم(حلقه هارو گرفت)
سریع رفتم بیرون و به سمت شهر بازی حرکت کردم
ویو ا.ت
جیمین ساعت۷ سریع رفت بیرون نمی دونم کجا ولی الان ساعت۸ لباسم رو پوشیدم (اسلاید دوم)
و میکاپ کردم
رفتم پایین پیش نامجون
نامجون:چیشدع اجی کوچولو؟
ا.ت:میگم تو قصر کسی نگرانمون نمیشه ؟
نامجون:هیچ کس نمی فهمه نیستیم تو اونجا انگار فقد ۲ ثانیه نبودیم
ا.ت:واقعااااا این خیلی باحاله اوپا
نامجون:آره
جیهوپ:دیرمون داره میشه بریم
همه:باشه
و رفتیم شهر بازی
منتظر بودم جیمین رو ببینم
که یکی دستم رو گرفت و کشید دنبال خودش دیدم جیمینه
سوار چرخ و فلک شدیم
ا.ت:جیمین چرا سوار چرخ و فلک شدیم داریم ارتفاع میگیریم از زمین
جیمین:(جلو ی ا.ت زانو زد و حلقه ها رو در آورد)خانم کیم ا.ت حاضرین با من ازدواج کنین؟(پر استرس)
ا.ت: ارههههههههه
جیمین: واقعااااا
ا.ت:اره
جیمین:عاشقم ا.ت
ا.ت:منم جیمینااا
جیمین لب ا.ت رو بوس کرد
ادامه دارد.....
پارت ۸
اسلاید اول لباس جیمین برای شهر بازی
اسلاید دوم لباس ا.ت برای شهر بازی
ویو جیمین
ا.ت رفت و منم رفتم اتاقم لباس عوض کردم برای شب که می خوایم بریم شهر بازی
پرش زمانی به ساعت ۷
بدو بدو به سمت ماشین رفتم تا حلقه هارو بگیرم
۲۰مین بعد
رسیدم رفتم تا حلقه ها رو بخرم
(فروشنده رو با + نشون می دم)
+سلام می تونم کمکتون کنم؟
جیمین:سلام اومدم حلقه ها رو بگیرم
+اهان بفرمایین آقای پارک حلقه ها آمده و حاضر
جیمین:ممنونم(حلقه هارو گرفت)
سریع رفتم بیرون و به سمت شهر بازی حرکت کردم
ویو ا.ت
جیمین ساعت۷ سریع رفت بیرون نمی دونم کجا ولی الان ساعت۸ لباسم رو پوشیدم (اسلاید دوم)
و میکاپ کردم
رفتم پایین پیش نامجون
نامجون:چیشدع اجی کوچولو؟
ا.ت:میگم تو قصر کسی نگرانمون نمیشه ؟
نامجون:هیچ کس نمی فهمه نیستیم تو اونجا انگار فقد ۲ ثانیه نبودیم
ا.ت:واقعااااا این خیلی باحاله اوپا
نامجون:آره
جیهوپ:دیرمون داره میشه بریم
همه:باشه
و رفتیم شهر بازی
منتظر بودم جیمین رو ببینم
که یکی دستم رو گرفت و کشید دنبال خودش دیدم جیمینه
سوار چرخ و فلک شدیم
ا.ت:جیمین چرا سوار چرخ و فلک شدیم داریم ارتفاع میگیریم از زمین
جیمین:(جلو ی ا.ت زانو زد و حلقه ها رو در آورد)خانم کیم ا.ت حاضرین با من ازدواج کنین؟(پر استرس)
ا.ت: ارههههههههه
جیمین: واقعااااا
ا.ت:اره
جیمین:عاشقم ا.ت
ا.ت:منم جیمینااا
جیمین لب ا.ت رو بوس کرد
ادامه دارد.....
۱.۱k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.