جیمین ویو
جیمین ویو
لباش خیلی نرم بود ازش جدا شدم
جیمین: میتونی بری از این به بعد خدمتکار شخصیم میشی
ا.ت: ا اما
جیمین: همین که گفتم شبا هم پیش من میخوابی فهمیدی
ا.ت: چ چشم
جیمین: میتونی بریم
ا.ت ویو
از اتاقش خارج شدم و فقط به این فکر بودم که قراره زندگیم چه شکلی بشه هنوزم نمیتونستم باور کنم خوناشام ها وجود دارن
نفس عمیقی کشیدم رفتم سمت اتاق خودم
بین این همه دختر چرا من باید گیر یه خوناشام بیوفتم
خودمو پرت کردم رو تخت حتما باید یه نقشه برای فرار بکشم نمیتونم همین جوری وایسم که هرکاری دلش خواست با من بکنه اما چه شکلی فرار کنم این مرد خیلی زرنگه شب که نمیتونم فرار کنم چون پیش اون میخوابم حتما بیرون عمارت کلی بادیگارد تشنه به خون
انسان هستش به قول اون پسره هم که من خون خاصی دارم پس امن ترین جا داخل عمارت هست
آجوما: دخترم این لباس رو بپوش و برو اتاق ارباب رو تمیزکن
ا.ت: چ چشم
آحوما: قوانین عمارت رو که میدونی
ا.ت: نه
آجوما: خب قانون
۱_ نزدیک به هیچ پسری نمیشی
۲_ به حرفای ارباب گوش کن
۳_از عمارت بدون اجازه ی ارباب بیرون نمیری
۴_با اسم کوچیک ارباب رو صدا نمیزنی مگر اینکه خودش اجازه بده
۵_ فرار نمیکنی وگرنه ارباب تنبیهت میکنه
۶_هرکار اشتباهی یه تنبیه خاصی داره پس سعی کن اشتباهی ازت سر نزنه
ا.ت: امم باشه تموم شد
احوما: آره این لباس رو بپوش و اتاق ارباب رو تمیز کن
ا.ت: چشم
اجوما: خب دیگه من رفتم
ا.ت ویو
آجوما رفت من هم لباس رو پوشیدم و رفتم اتاق ارباب رو تمیز کردم اتاقش خیلی بزرگ بود به پنجره نگاه کردم که حرف آجوما تو سرم پیچید*فرار نمیکنی وگرنه ارباب تنبیهت میکنه* بیخیال شدم و بعد از تمیز کردن اتاق ارباب رفتم حموم
۴۰مین بعد
از حموم بیرون اومدم و حوله رو پیچیدم دور خودم که یادم افتاد لباس ندارم
ا.ت: آجوما(داد)
آجوما: بله
ا.ت: من لباس ندارم چیکار کنم
آجوما: الان برات لباس میارم صبر کن
آجوما ویو
رفتم یه لباس براش آوردم گذاشتم رو تختش و رفتم بیرون
که جیمین از در اومد بهش سلام کردم که گفت ا.ت کجاست منم بهش گفتم رفته بود حموم داره لباس عوض میکنه
و بدون هیچ حرفی رفت بالا
ا.ت ویو
لباس پوشیدم و موهامو رو خشک کردم
و...
لایک: ۳۰
لباش خیلی نرم بود ازش جدا شدم
جیمین: میتونی بری از این به بعد خدمتکار شخصیم میشی
ا.ت: ا اما
جیمین: همین که گفتم شبا هم پیش من میخوابی فهمیدی
ا.ت: چ چشم
جیمین: میتونی بریم
ا.ت ویو
از اتاقش خارج شدم و فقط به این فکر بودم که قراره زندگیم چه شکلی بشه هنوزم نمیتونستم باور کنم خوناشام ها وجود دارن
نفس عمیقی کشیدم رفتم سمت اتاق خودم
بین این همه دختر چرا من باید گیر یه خوناشام بیوفتم
خودمو پرت کردم رو تخت حتما باید یه نقشه برای فرار بکشم نمیتونم همین جوری وایسم که هرکاری دلش خواست با من بکنه اما چه شکلی فرار کنم این مرد خیلی زرنگه شب که نمیتونم فرار کنم چون پیش اون میخوابم حتما بیرون عمارت کلی بادیگارد تشنه به خون
انسان هستش به قول اون پسره هم که من خون خاصی دارم پس امن ترین جا داخل عمارت هست
آجوما: دخترم این لباس رو بپوش و برو اتاق ارباب رو تمیزکن
ا.ت: چ چشم
آحوما: قوانین عمارت رو که میدونی
ا.ت: نه
آجوما: خب قانون
۱_ نزدیک به هیچ پسری نمیشی
۲_ به حرفای ارباب گوش کن
۳_از عمارت بدون اجازه ی ارباب بیرون نمیری
۴_با اسم کوچیک ارباب رو صدا نمیزنی مگر اینکه خودش اجازه بده
۵_ فرار نمیکنی وگرنه ارباب تنبیهت میکنه
۶_هرکار اشتباهی یه تنبیه خاصی داره پس سعی کن اشتباهی ازت سر نزنه
ا.ت: امم باشه تموم شد
احوما: آره این لباس رو بپوش و اتاق ارباب رو تمیز کن
ا.ت: چشم
اجوما: خب دیگه من رفتم
ا.ت ویو
آجوما رفت من هم لباس رو پوشیدم و رفتم اتاق ارباب رو تمیز کردم اتاقش خیلی بزرگ بود به پنجره نگاه کردم که حرف آجوما تو سرم پیچید*فرار نمیکنی وگرنه ارباب تنبیهت میکنه* بیخیال شدم و بعد از تمیز کردن اتاق ارباب رفتم حموم
۴۰مین بعد
از حموم بیرون اومدم و حوله رو پیچیدم دور خودم که یادم افتاد لباس ندارم
ا.ت: آجوما(داد)
آجوما: بله
ا.ت: من لباس ندارم چیکار کنم
آجوما: الان برات لباس میارم صبر کن
آجوما ویو
رفتم یه لباس براش آوردم گذاشتم رو تختش و رفتم بیرون
که جیمین از در اومد بهش سلام کردم که گفت ا.ت کجاست منم بهش گفتم رفته بود حموم داره لباس عوض میکنه
و بدون هیچ حرفی رفت بالا
ا.ت ویو
لباس پوشیدم و موهامو رو خشک کردم
و...
لایک: ۳۰
۹.۰k
۰۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.