همراه من پیر شو اولین هایت را با من تجربه کن

#بهار_عاشقی
پارت ۵
بلاخره شب رفتن شده بود و خودش را اماده کرده بود نگاهی به ساعت موچی بسته شده به دست راستش کرد ساعت دقیقا عدد 00:00 را نشان میداد دختر اصلا دو دل نبود درسته که علاقه ی زیادی به خانواده اش مخصوصا برادر بزرگش داشت اما او میخواست تمام عشقش را برای جونگ کوک بگزارد پنجره ی اتاق را ارام و بی صدا باز کرد و چون خانه ویلایی بود ارتفاع زیادی وجود نداشت
وقتی پایش به زمین رسید دیوار را ول کرد و کوله پشتی را از زمین برداشت و به سمت خیابان رفت
پسر بزرگتر با کمی نگرانی منتظر ا.ت مانده بود وقتی اورا دید به سمتش رفت اورا سفت در اغوش کشید
پرش زمانی به یک ساعت بعد
پسر کلافه و با دلی اشوب در این خیابان و ان خیابان میپیچید تصمیمش را گرفته بود ا.ت هنوز خیلی کوچک و بی گناه به نظر میرسید و برای جونگ کوک این دردناک بود که دختر کوچک را متحمل درد و رنج کند نامه ی کوچکی را داخل جیب بلیز ا.ت گزاشت و را به پدر و مادرش تحویل داد
تعریف اتفاقات این چند وقت برای جونگ کوک سخت بود اون هم جلوی پدر و مادر ا.ت اما فکر میکرد تصمیم درست را گرفته .....
او بعد از خارج شدن از خونه ا.ت به سمت بوسان خوابگاه دانشجویی حرکت کرد ...........