رمان بند انگشتی من
#رمان_بند_انگشتی_من
#پارت_7
یلدا: حالا یاسر!
یاسر شروع کرد به تکون دادن دستاش و یه قدم جلوش رفتم تا روبه روش وایستادم هعی بدنم رو تکون میدادم یه قدم به عقب رفتم و عینک رو سمتش گرفتم و گرفت و یه قدم به جلو رفتم و دست چپم رو گذاشتم پشت کمرم همینجوری که عینک دستمون بود
دیگه داشت ریتم آهنگ تند میشد
یلدا: یاسر برعکس من انجام بده
من به سمت راست میرفتم و یاسر به چپ و میومدیم دوباره جلوی هم من عقب میرفتم و یاسر به جلو می اومد
یلدا: یاسر دستی که عینک داری رو بده بالا و وایستا
وایستاد سر جاش و من از زیر دستش چرخیدم
یلدا: عینکو ول کن
و دستامو با ناز میچرخوندم و بدنمو تکون میدادم و یاسر فقط بلد بود دستشو تکون بده
یلدا: چرا انقدر خشک یالا تکون بده بدنتو وگرنه مجبور مون میکنن دوباره برقصیم
یاسر: من که مشکلی ندارم
یلدا: ولی من دیگه طاقتم تموم شد
یاسرم شروع کرد به همراهی
یلدا: حالا تو باید دورم بچرخی
یاسر همینجوری که میرقصید دور دایره هم میچرخید و من کار خودم رو انجام میدادم یاسر اومد روبه روم و عینک رو گرفتم سمتش عینک رو گرفت و به نزدیک ترین حالت بهش نزدیک شدم و یه جوری رفتار میکردم که مثلا دارم بهش دست میزنم ولی ضایع بود که دستم بهش نمیخوره دستمو نزدیک قفسه سمتش بردم و بالا تنم رو خیلی سریع تکون دادم و کمرم و دستامو میچرخوندم و یاسر فقط نگاه میکرد که یه قدم عقب رفتم
یلدا: یاسر دستتو بگیر بالا و محکم عینکو نگه دار محکم محکم
بعد زانوی چپم رو خم کردم و و به سمت زمین خم شدم و دوباره اومدم بالا عینکو ول کردم و دستامو حالت دار گرفتم بالا و یه چرخی زدم که همه دست زدن
ذوق کرده بودم که همه خوششون اومده بود به یاسر نگاه کردم ببینم اون چه واکنشی داره نشون میده که با یه لبخند فقط داشت منو نگاه میکرد بهش لبخندی تحویل دادم و رفتم که بشینم دنبال مامان گشتم تا برم پیشش بشینم ولی نبود چشمم به مامان بزرگم افتاد
یلدا: مامانی مامان و آیدا کجان؟
مادر بزرگ: تو اتاقن رفتن لباساشون رو عوض کنن
یلدا: مرسی
بدو رفتم سمت اتاق و مامان داشت لباس عروسکی تن آیدا میکرد
یلدا: مامان کجایی بیا دیگه
مامان: عه چجوری اومدی برو باید برقصی الان صداشونو در میاری
یلدا: وا مامان رقصیدم دیگه وگرنه منو چجوری میزاشت بیام اینجا؟
مامان: کی رقصیدی؟
یلدا: اذیتم نکن مامان
مامان: جدی رقصیدی؟
.
.
برای خوندن ادامه رمان به پیج زیر برید
@band_angoshti
#پارت_7
یلدا: حالا یاسر!
یاسر شروع کرد به تکون دادن دستاش و یه قدم جلوش رفتم تا روبه روش وایستادم هعی بدنم رو تکون میدادم یه قدم به عقب رفتم و عینک رو سمتش گرفتم و گرفت و یه قدم به جلو رفتم و دست چپم رو گذاشتم پشت کمرم همینجوری که عینک دستمون بود
دیگه داشت ریتم آهنگ تند میشد
یلدا: یاسر برعکس من انجام بده
من به سمت راست میرفتم و یاسر به چپ و میومدیم دوباره جلوی هم من عقب میرفتم و یاسر به جلو می اومد
یلدا: یاسر دستی که عینک داری رو بده بالا و وایستا
وایستاد سر جاش و من از زیر دستش چرخیدم
یلدا: عینکو ول کن
و دستامو با ناز میچرخوندم و بدنمو تکون میدادم و یاسر فقط بلد بود دستشو تکون بده
یلدا: چرا انقدر خشک یالا تکون بده بدنتو وگرنه مجبور مون میکنن دوباره برقصیم
یاسر: من که مشکلی ندارم
یلدا: ولی من دیگه طاقتم تموم شد
یاسرم شروع کرد به همراهی
یلدا: حالا تو باید دورم بچرخی
یاسر همینجوری که میرقصید دور دایره هم میچرخید و من کار خودم رو انجام میدادم یاسر اومد روبه روم و عینک رو گرفتم سمتش عینک رو گرفت و به نزدیک ترین حالت بهش نزدیک شدم و یه جوری رفتار میکردم که مثلا دارم بهش دست میزنم ولی ضایع بود که دستم بهش نمیخوره دستمو نزدیک قفسه سمتش بردم و بالا تنم رو خیلی سریع تکون دادم و کمرم و دستامو میچرخوندم و یاسر فقط نگاه میکرد که یه قدم عقب رفتم
یلدا: یاسر دستتو بگیر بالا و محکم عینکو نگه دار محکم محکم
بعد زانوی چپم رو خم کردم و و به سمت زمین خم شدم و دوباره اومدم بالا عینکو ول کردم و دستامو حالت دار گرفتم بالا و یه چرخی زدم که همه دست زدن
ذوق کرده بودم که همه خوششون اومده بود به یاسر نگاه کردم ببینم اون چه واکنشی داره نشون میده که با یه لبخند فقط داشت منو نگاه میکرد بهش لبخندی تحویل دادم و رفتم که بشینم دنبال مامان گشتم تا برم پیشش بشینم ولی نبود چشمم به مامان بزرگم افتاد
یلدا: مامانی مامان و آیدا کجان؟
مادر بزرگ: تو اتاقن رفتن لباساشون رو عوض کنن
یلدا: مرسی
بدو رفتم سمت اتاق و مامان داشت لباس عروسکی تن آیدا میکرد
یلدا: مامان کجایی بیا دیگه
مامان: عه چجوری اومدی برو باید برقصی الان صداشونو در میاری
یلدا: وا مامان رقصیدم دیگه وگرنه منو چجوری میزاشت بیام اینجا؟
مامان: کی رقصیدی؟
یلدا: اذیتم نکن مامان
مامان: جدی رقصیدی؟
.
.
برای خوندن ادامه رمان به پیج زیر برید
@band_angoshti
۴.۳k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.