به مناسب تولد کوکی پارت میزارم
به مناسب تولد کوکی پارت میزارم
PT 15
ویو راوی
ا.ت به همراه مینسو به تایلند رفت نمیدونیم یا یه سال یا شایدم بیشتر یا تا همیشه معلوم نیست بعد از رفتن ا.ت کوک حالش بدتر شد دست به هرکاری میزد مصرف سیگارش بالا رفت بخاطر خطرناک شدنش حتی پلیس هم جلوش در نمیومد زود اعصابش خورد میشد همه اینا بخاطر دوری ا.ته بود از طرفی ا.ته ای که از این حال کوک با خبر بود آجوما یواشکی بهش پیام میداد یا زنگ میزد ا.ت:مینسو تصمیم گرفت مافیاشه تا از خودت محافظت کنه مینسو:بله ا.ته ا.ت:نظرت چیه باهم یه باند مافیا تشکیل بدیم مینسو:شوخی میکنی دیگه ا.ت:نه جدیم مینسو:ا.ت خطرناکه ا.ت:نیست فقط باید کمکم کنی مینسو:باشه پات هستم یه پسر عمو دارم مافیاست ا.ت:خوبه باهاش هماهنگ کن مینسو:باشه مینسو با پسر عموش یعنی یونگی هماهنگ کرد قرار شد امروز به دیدنش برن به سمت عمارت مین حرکت کردن عمارت بزرگی بود ولی به بزرگی عمارت کوک نبود وارد عمارت شدن و یونگی که مثل همیشه یه ندیمه بدبخت و زیر شلاق گرفته بود مینسو:جناب مین روشو برگردوند سمت ما و شلاق رو ول کرد یونگی:به دختر عمو عزیزم مینسو:میدونی که واسه چی اینجام سرشو روبه ا.ت برگردوند ا.ت:سلام من ا.تم یونگی:منم مین یونگیم بیاید ا.ته به سمت عمارت یونگی رفت پشت سرش یونگی تمام قوانین رو به ا.ته گفت اونم قبولش کرد قرار شد ا.ت رو تمرین بده بهش یاد داد چطور هک کنه بهش آمادگی دفاعی یاد داد و تیر اندازی یاد داد همینطور زمان میگذشت و ا.ته بزرگتر و بالغ تر میشد از بعد اینکه یکیو کشت آدمه سردی شد و حالا که ۲۱ سالش شده بهش لقب فرشته مرگ رو دادن برا خودش عمارتی تشکیل داد و بیش از۱۰۰ هزار بادیگارد داشت و تعداد زیادی ندیمه اونم تفاوتی با کوک نداشت حال و هواش دارک و بی روح شده بود مینسو هم دست راستش بود
PT 15
ویو راوی
ا.ت به همراه مینسو به تایلند رفت نمیدونیم یا یه سال یا شایدم بیشتر یا تا همیشه معلوم نیست بعد از رفتن ا.ت کوک حالش بدتر شد دست به هرکاری میزد مصرف سیگارش بالا رفت بخاطر خطرناک شدنش حتی پلیس هم جلوش در نمیومد زود اعصابش خورد میشد همه اینا بخاطر دوری ا.ته بود از طرفی ا.ته ای که از این حال کوک با خبر بود آجوما یواشکی بهش پیام میداد یا زنگ میزد ا.ت:مینسو تصمیم گرفت مافیاشه تا از خودت محافظت کنه مینسو:بله ا.ته ا.ت:نظرت چیه باهم یه باند مافیا تشکیل بدیم مینسو:شوخی میکنی دیگه ا.ت:نه جدیم مینسو:ا.ت خطرناکه ا.ت:نیست فقط باید کمکم کنی مینسو:باشه پات هستم یه پسر عمو دارم مافیاست ا.ت:خوبه باهاش هماهنگ کن مینسو:باشه مینسو با پسر عموش یعنی یونگی هماهنگ کرد قرار شد امروز به دیدنش برن به سمت عمارت مین حرکت کردن عمارت بزرگی بود ولی به بزرگی عمارت کوک نبود وارد عمارت شدن و یونگی که مثل همیشه یه ندیمه بدبخت و زیر شلاق گرفته بود مینسو:جناب مین روشو برگردوند سمت ما و شلاق رو ول کرد یونگی:به دختر عمو عزیزم مینسو:میدونی که واسه چی اینجام سرشو روبه ا.ت برگردوند ا.ت:سلام من ا.تم یونگی:منم مین یونگیم بیاید ا.ته به سمت عمارت یونگی رفت پشت سرش یونگی تمام قوانین رو به ا.ته گفت اونم قبولش کرد قرار شد ا.ت رو تمرین بده بهش یاد داد چطور هک کنه بهش آمادگی دفاعی یاد داد و تیر اندازی یاد داد همینطور زمان میگذشت و ا.ته بزرگتر و بالغ تر میشد از بعد اینکه یکیو کشت آدمه سردی شد و حالا که ۲۱ سالش شده بهش لقب فرشته مرگ رو دادن برا خودش عمارتی تشکیل داد و بیش از۱۰۰ هزار بادیگارد داشت و تعداد زیادی ندیمه اونم تفاوتی با کوک نداشت حال و هواش دارک و بی روح شده بود مینسو هم دست راستش بود
۷.۴k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.