خانزاده

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁


#خان_زاده
#فصل_سوم
#پارت4

شرم کردم از این همه مهربونیش
از این همه خوب بودنش
اما من به شاهوقول داده بودم
قول داده بودم که به خانوادم چیزی نگم تا وقتی که اون بگه ....
ومن نمیتونستم زیر قولم بزنم دست مادرم توی دستم گرفتم و گفتم نگران نباش مامان خانم
من خوب شما رو میشناسم شک نکن هر وقت عاشق شدم یک راست اول به تو بابا میگم
چون میدونم که شما چقدر عاشق همین و چقدر میتونین کمکم کنین...

مادرم کمی خودشو جلوتر کشید پیشونیمو بوسید و گفت

_بهت اعتماد دارم پس ناامیدم نکن مونسم.

چشم گفتم با صدای پدرم هر دو نفرمون به سمتش چرخیدیم

_ مادر و دختر خوب خلوت کردینا خبریه ؟
حرفی هست که منم باید بشنوم ؟

مادر شونه ای بالا انداخت و گفت
_چه حرفی عزیزدلم خوش اومدی خسته نباشی...
همیشه همین بود مادرم وقتی که موقع اومدن بابل می‌رسید انقدر با محبت و عشق بهس عشق خوش آمد می گفت که انگار دیوارهای این خونه ام حسادت می کردن به این زن و شوهر
نمونه خالص عشق بودن این دو نفر

خودمو بین این دو کفتر عاشق انداختم و گفتم خجالت نمی کشید اینجا بچه ایستاده نمیگین من می بینم یهویی دلم میخواد ؟

بابا با خنده یکی از دستاش دوباره شونه های مادر و یکی رو دور شونه های من انداخت و گفت
_ من به تو دوتا زن های توی زندگیم به قدی عشق میدم که هیچ وقت هوس عشق دیگه ای نکنن...
و تو وروجک کم از من عشق میگیری که بخوای حسودی کنی؟

🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#خان_زاده#فصل_سوم#پارت5محکم بغلش کردم و گفتم من به...

🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده#فصل_سوم#پارت6از این که داشتم بهش مادرم...

🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده#فصل_سوم#پارت3عینک آفتابیش از چشماش برد...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#خان_زاده#فصل_سوم#پارت2🌹🍁@romankhanzadehh😻☝️

کاش تهران بندر داشت. کنار لنچ مینشستیم و من برایت از شاخ و ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط