رمان همسر اجباری پارت صد وشصت وششم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وشصت وششم
ز این که عسل این حرفو زده بود خیلی خوشحال شدمو اما یه نگاه به آیا کردم معلوگ بود اونم از خداشه .اول
رفتیم کنار هم وایسادی.یکی گرفت.
یکم صمیمی تر هرکی ندونه ما که میدونیم زنو شوهرین.
احسان-ایش واهلل به خدا.
آریا خندیدو گفت باشه بابا مراعات شمارو کردم.گفتم یهویی دلتون نخواد.
امیر و گفت سری که درد نمیکنه ر که دستمال نمیبندن داداش من.
احساس کردم عسل ناراحت شد بعد روبه ما گفت زود باشین دیگه.
آریا دستشو انداخت دور گردن من یه عکس گرفت عسل .
آریا-عسل خانم یه مدل دیگه بعد میریم آریا رفت پشت سر منو یه دستت انداخت دور گردنم و یکی هم دور شکمم
بود و سرشم کنار گوشم.خیلی معذب شدم .
خدارو شکر امیر و احسان داشتن جلو جلو میرفتن.
-آنی خانمم لبخند دندون نما.
عسل گفت واووووو.
خیلی عالی مدل بیست یک دو سه....
آریا منو به خوش فشار دادم گفت شیرینی من فقط تویی میفهمی؟
-آره بابا آره.
منو آریا و عسل با هم راه میرفتیم واقعا هوا داشت سرد میشد دماغ داشت میفتاد از سرما.
عسل دویید جلو و گفت امیر یه لحظه میشه وایسی.رفت رو بروی امیر واستادو گفت انگار قصد داری مریض شی؟نه چطور.
چرا کاله نمیزاری
نیوردم.
فقط مشکلت اینه
اوهوم.
عسل کاله از تو کیفش در اوردو گذاشت واستاد رو نوک پاش و کاله و گذاشت سر امیر.
امیر لبخندی به عسل زدو گفت
ممنون.
-خواهش میکنم. و بعد شالم انداخت دور گردنش.
بیا ببین این چطوریم تشکر کرد اما آریا...هعیییی روزگار.
چیزی نگفتمو به راهم ادامه دادم . واقعا آریا معنی عشقو نمیفهمه نمیدونه من نگرانش بودم. که مریض نشه.
-هوی چته شیرینی چرا ترش کردی.؟
-ها!
-ای بابا ها نه بله.
-میگم چته ناراحتی.
-هیچی مهم نیست.
این از کجا فهمید.از کیفم درشون اوردم وآنا من اگه تو رو نشناسم که آریا نیستم بده من اون کاله و شال .
گرفتم سمتش .گفت نه قبول نیست اینجوری از دلت در نمیاد تازه من خودمم اینجوری دوست ندارم.پس چجوری؟
-باید خودت بزاریش سرم و شالم دور گردنم بندازی.
هرچند ازش ناراحت بودک اما...
کاله از دستش گرفتم و اونم خم شد جلو آروم گذاشتم سرش مواش خراب نشه و بعد شالو از دستش گرفتم مرتب
پیچیدم دور گردنش.الهی فداتشم با این قدوباالش.
هواسم نبود از دهنم پریدو به زبان کردی گفتم.
به حالت تعجبی گفت.؟هوعآری گیان بقربانی او قدو باالتومه.
-آری هوع نه بله.
و بعد با هم با صدای بلند.خندیدیم چون ادای اونو در اوردم.
-آنا تو فهش میدی به من قبول نیست کردی خیلی سخته. بعد توام یواش گفتی دیگه هیچی دیگه. جان من چیهیچی بابا باخودم حرف زدمآنا چی گفتی.؟
گفتی.
-عزیز من گفتم آری گیان بقربان او قدو باالی تومه.
- اونوقت ینی چی؟
نمیگم
-بگو
-نمیگم.
Comments please
ز این که عسل این حرفو زده بود خیلی خوشحال شدمو اما یه نگاه به آیا کردم معلوگ بود اونم از خداشه .اول
رفتیم کنار هم وایسادی.یکی گرفت.
یکم صمیمی تر هرکی ندونه ما که میدونیم زنو شوهرین.
احسان-ایش واهلل به خدا.
آریا خندیدو گفت باشه بابا مراعات شمارو کردم.گفتم یهویی دلتون نخواد.
امیر و گفت سری که درد نمیکنه ر که دستمال نمیبندن داداش من.
احساس کردم عسل ناراحت شد بعد روبه ما گفت زود باشین دیگه.
آریا دستشو انداخت دور گردن من یه عکس گرفت عسل .
آریا-عسل خانم یه مدل دیگه بعد میریم آریا رفت پشت سر منو یه دستت انداخت دور گردنم و یکی هم دور شکمم
بود و سرشم کنار گوشم.خیلی معذب شدم .
خدارو شکر امیر و احسان داشتن جلو جلو میرفتن.
-آنی خانمم لبخند دندون نما.
عسل گفت واووووو.
خیلی عالی مدل بیست یک دو سه....
آریا منو به خوش فشار دادم گفت شیرینی من فقط تویی میفهمی؟
-آره بابا آره.
منو آریا و عسل با هم راه میرفتیم واقعا هوا داشت سرد میشد دماغ داشت میفتاد از سرما.
عسل دویید جلو و گفت امیر یه لحظه میشه وایسی.رفت رو بروی امیر واستادو گفت انگار قصد داری مریض شی؟نه چطور.
چرا کاله نمیزاری
نیوردم.
فقط مشکلت اینه
اوهوم.
عسل کاله از تو کیفش در اوردو گذاشت واستاد رو نوک پاش و کاله و گذاشت سر امیر.
امیر لبخندی به عسل زدو گفت
ممنون.
-خواهش میکنم. و بعد شالم انداخت دور گردنش.
بیا ببین این چطوریم تشکر کرد اما آریا...هعیییی روزگار.
چیزی نگفتمو به راهم ادامه دادم . واقعا آریا معنی عشقو نمیفهمه نمیدونه من نگرانش بودم. که مریض نشه.
-هوی چته شیرینی چرا ترش کردی.؟
-ها!
-ای بابا ها نه بله.
-میگم چته ناراحتی.
-هیچی مهم نیست.
این از کجا فهمید.از کیفم درشون اوردم وآنا من اگه تو رو نشناسم که آریا نیستم بده من اون کاله و شال .
گرفتم سمتش .گفت نه قبول نیست اینجوری از دلت در نمیاد تازه من خودمم اینجوری دوست ندارم.پس چجوری؟
-باید خودت بزاریش سرم و شالم دور گردنم بندازی.
هرچند ازش ناراحت بودک اما...
کاله از دستش گرفتم و اونم خم شد جلو آروم گذاشتم سرش مواش خراب نشه و بعد شالو از دستش گرفتم مرتب
پیچیدم دور گردنش.الهی فداتشم با این قدوباالش.
هواسم نبود از دهنم پریدو به زبان کردی گفتم.
به حالت تعجبی گفت.؟هوعآری گیان بقربانی او قدو باالتومه.
-آری هوع نه بله.
و بعد با هم با صدای بلند.خندیدیم چون ادای اونو در اوردم.
-آنا تو فهش میدی به من قبول نیست کردی خیلی سخته. بعد توام یواش گفتی دیگه هیچی دیگه. جان من چیهیچی بابا باخودم حرف زدمآنا چی گفتی.؟
گفتی.
-عزیز من گفتم آری گیان بقربان او قدو باالی تومه.
- اونوقت ینی چی؟
نمیگم
-بگو
-نمیگم.
Comments please
۵.۳k
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.