دوست برادرم پارت50
هردو ساکت بودن و فقط صدای نفس های عصبی جیمین سکوت رو شکسته بود میسو هنوزم یکم منگ و گیج بود برای همین ساکت فقط به جلو خیره بود که جیمین بلاخره سکوت رو شکست و با خشم گفت
جیمین:اون لع*نتی به کجات دست زد
میسو عصبی نگاهش کرد و با صدا بلند گفت
میسو: فکر کردی این به خواست من بوده!!
این بار جیمین فریاد زد
جیمین:من که بهت هشدار دادم از اون عو*ضی دوری کنی
میسو نا باور نگاهش کرد این حرفای جیمین فقط حس بدی بهش میده اما چیزی نگفت چون میدونست که اگه بیشتر بگه دعوا میشه
بلاخره بعد 10دقیقه رسیدن وقتی ماشین ایستاد میسو بدون نگاه کردن به جیمین پیاده شد و سمت اپارتمان حرکت کرد جیمین هم بلافاصله دنبالش رفت و باهم سوار آسانسور شدن همینکه آسانسور ایستاد میسو سریع بیرون رفت و سمت خونه جین و داخل شد و سمت اتاقش رفت و خودش رو پرت کرد روی تخت جیمین هم واردشد و با اویزان کردن کتش جلوی در سمت اتاق میسو رفت یدون هیچ حرفی کنار میسو رو لبه تخت نشست....
اینبار میسو با صدای بغض گفت
میسو:اون شروع کرد
جیمین سرد و کوتاه گفت
جیمین:میدونم
میسو عصبی از رفتار های جیمین گفت
میسو:میخوام تنها باشم
جیمین خواست بهش گوش بده و تنهاش بزاره اما از اینکه با این حال تنهاش بزاره پشیمون شد پس کنارش دراز کشید و دستش رو گذاشت رو ک*مر میسو وبرای اروم کردنش نوازشش کرد تا چند دقیقه که بلاخره میسو اروم شد اینبار هر دو ساکت رو تخت خیره به سقف بودن
میسو که ذهنش تازه به کار افتاده بود در حال فکر کردن بود که بلا خره فکرش رو به زبون اورد با چشم ها اشکی به نیمرخ جیمین خیره شد و گفت
میسو:جیمین.....اگه ازت یه سوال بپرسم بدون دروغ جوابم رو میدی!؟
و تنها چیزی که جیمین گفت
جیمین:.....
جیمین:اون لع*نتی به کجات دست زد
میسو عصبی نگاهش کرد و با صدا بلند گفت
میسو: فکر کردی این به خواست من بوده!!
این بار جیمین فریاد زد
جیمین:من که بهت هشدار دادم از اون عو*ضی دوری کنی
میسو نا باور نگاهش کرد این حرفای جیمین فقط حس بدی بهش میده اما چیزی نگفت چون میدونست که اگه بیشتر بگه دعوا میشه
بلاخره بعد 10دقیقه رسیدن وقتی ماشین ایستاد میسو بدون نگاه کردن به جیمین پیاده شد و سمت اپارتمان حرکت کرد جیمین هم بلافاصله دنبالش رفت و باهم سوار آسانسور شدن همینکه آسانسور ایستاد میسو سریع بیرون رفت و سمت خونه جین و داخل شد و سمت اتاقش رفت و خودش رو پرت کرد روی تخت جیمین هم واردشد و با اویزان کردن کتش جلوی در سمت اتاق میسو رفت یدون هیچ حرفی کنار میسو رو لبه تخت نشست....
اینبار میسو با صدای بغض گفت
میسو:اون شروع کرد
جیمین سرد و کوتاه گفت
جیمین:میدونم
میسو عصبی از رفتار های جیمین گفت
میسو:میخوام تنها باشم
جیمین خواست بهش گوش بده و تنهاش بزاره اما از اینکه با این حال تنهاش بزاره پشیمون شد پس کنارش دراز کشید و دستش رو گذاشت رو ک*مر میسو وبرای اروم کردنش نوازشش کرد تا چند دقیقه که بلاخره میسو اروم شد اینبار هر دو ساکت رو تخت خیره به سقف بودن
میسو که ذهنش تازه به کار افتاده بود در حال فکر کردن بود که بلا خره فکرش رو به زبون اورد با چشم ها اشکی به نیمرخ جیمین خیره شد و گفت
میسو:جیمین.....اگه ازت یه سوال بپرسم بدون دروغ جوابم رو میدی!؟
و تنها چیزی که جیمین گفت
جیمین:.....
۱۵.۳k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.