دوست برادرم پارت52
جیمین پست در ایستاد و چشم هاش رو ماساژ داد واقعا حالا که حرفش رو زده بود انگار یه چیزی رو قلبش سنگینی میکرد اون که چیزی رو گفته بود که مغزش گفت اما انگار قلبش یه حرف دیگه داشت که جیمین نمیخواست گوش کنه و یا حتی باور کنه ....همین که سرش رو بالا گرفت ....متعجب شد جین درست جلوش ایستاده بود و اون از ناراحتی متوجهش نشده بود جین با اخم هایی شدید به جیمین نزدیک تر شد نگاهی به در اتاق میسو که پشت جیمین بود انداخت و بعد دوباره نگاهش رو به جیمین داد....
جین:بگو چیزایی که الان شنیدم ... فقط یه شوخی بود و حرفات درست نبود
جیمین:جین من فقط......
نمیدونست چی بگه پس ساکت بودن رو انتخاب کرد اما جین سمتش پا تند کرد و با زدن مشتی محکم به جیمین داد زد
جین:چطور وجدانت اجازه داد که با احساسات خواهرم بازی کنی...چطور تونستی جیمین عو*ضییی
جیمین براش معلوم شد که جین همه حرف هاشون رو شنیده و میدونست که خودش مقصره پس ساکت ایستاد و جین با چشمای پر از خشم خیره اش بود...
جین به زور جلوی خودش رو گرفته بود که بلایی سرش نیاره اخه چطور میتونست دوست یا بهتره بگم برادر چندساله اش رو بزنه اونا یه چیزی فرا تر از دوست بودن درست مثل یه برادر خو*نی که جونشون به هم وصل بود !
جین با خشم از شون جیمین رو هل داد و گفت
جین:گمشو...لع*نت بهت.... حتی یه بار دیگه اتفاقی هم جلو خواهرم سبز نشو وگرنه مجبور میشم از راه خودم عمل کنم که مطمئنا دوست نخواهی داشت
جیمین با سری پایین افتاده گفت
جیمین:جین.....منو ببخش..
یقه جیمین رو گرفت و عصبی از لای دندون هاش غرید
جین: فقط برای درمان کردن زخم هایی که اون هر*زه بهت زد معنیش این نیست که بخوای به خواهر من نزدیک بشی...اون اسباب بازی دست هیچ کسی مثل تو نیست....حالا هم ازین جا گمشووو.....
جین:بگو چیزایی که الان شنیدم ... فقط یه شوخی بود و حرفات درست نبود
جیمین:جین من فقط......
نمیدونست چی بگه پس ساکت بودن رو انتخاب کرد اما جین سمتش پا تند کرد و با زدن مشتی محکم به جیمین داد زد
جین:چطور وجدانت اجازه داد که با احساسات خواهرم بازی کنی...چطور تونستی جیمین عو*ضییی
جیمین براش معلوم شد که جین همه حرف هاشون رو شنیده و میدونست که خودش مقصره پس ساکت ایستاد و جین با چشمای پر از خشم خیره اش بود...
جین به زور جلوی خودش رو گرفته بود که بلایی سرش نیاره اخه چطور میتونست دوست یا بهتره بگم برادر چندساله اش رو بزنه اونا یه چیزی فرا تر از دوست بودن درست مثل یه برادر خو*نی که جونشون به هم وصل بود !
جین با خشم از شون جیمین رو هل داد و گفت
جین:گمشو...لع*نت بهت.... حتی یه بار دیگه اتفاقی هم جلو خواهرم سبز نشو وگرنه مجبور میشم از راه خودم عمل کنم که مطمئنا دوست نخواهی داشت
جیمین با سری پایین افتاده گفت
جیمین:جین.....منو ببخش..
یقه جیمین رو گرفت و عصبی از لای دندون هاش غرید
جین: فقط برای درمان کردن زخم هایی که اون هر*زه بهت زد معنیش این نیست که بخوای به خواهر من نزدیک بشی...اون اسباب بازی دست هیچ کسی مثل تو نیست....حالا هم ازین جا گمشووو.....
۱۷.۱k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.