Vanil

Vanil🌟
Part 6
فردای اون روز مایکرافت شرلوکو توی خونه ندید و فقط یه یاد داشت ازش روی میز پیدا کرد .
" از امروز میرم توی شیرینی فروشی که نزدیک اینجاس کار میکنم ، شاید یکم دیر اومدم . "
مایکرافت نفسشو بیرون داد و برای خودش قهوه ریخت و مشغول خوردنش شد .
-
شرلوک روبروی در شیرینی فروشی وایساده بود و تمام شجاعتش رو به خرج داد و در اونجارو باز کرد .
_ خوش اومدین آقای هلمز!
به سمت صدا برگشت و با دیدن بچه ای تو رنج سنی 17 18 لبخندی زد ( بخدا یادم نمیاد فرد چندسالش بود😭) . . نگاهشو به سمت پسر پیشخدمت برد .
پیشخدمت بدون نگاه کردن به شرلوک لب زد: میتونی بری تو آشپزخونه ، ویلیام منتظرت بود .
به سمت در پشت سر پسر پیشخدمت رفت و وارد آشپزخونه شد ، ویلیام با دیدن فرد مقابلش لبخندی گرمی زد و بطرفش اومد : منتظرت بودم شرلوک!
شرلوک به آشپزخونه نگاهی انداخت ، بجز ویلیام یه مرد بزرگتر و چهارشونه تر و یک زن با جسه کوچیک تر اونجا بودن .
_ خب شرلوک ، این دو نفر موران و آیرین هستن ، اونا مسئول درست کردن کیک‌هاان ، فرد هم کارای تزئینشو انجام میده و لوئیس برادرمم که پیشخدمته ، تو با کار نظافت مشکل نداری؟
+ نه مشکلی نیست .
شرلوک ایندفعه با دقت به افراد اونجا نگاه کرد . مردی که اسمش موران بود پیرهن و شلوار مشکی تنش بود و یقه پیرهنش باز گذاشته بود و گردنبندی ظریفی به گردن داشت . زنی که ویلیام آیرین صداش کرد موهای کوتاه بلوند داشت ، تیشرت گشاد ابی رنگی با شلوار مشکی ای تنش بود و با لبخند به شرلوک خیره شده بود .
لوئیس دسته طی رو به دست شرلوک داد و مشغول تمیز کردن شد
-
ساعت تقریبا نزدیک 7 بود ، شرلوک موهاشو مرتب کرد ، لوئیس درحالی که خمیازه میکشید لب زد : ساعت کارمون از 10 صبح تا 6 عصره ، ولی تو و بقیه یک ساعت زودتر میای و دیرتر میری مشکلی که نداری؟
_ نه مشکلی نیست .
بعد خداحافظی از مغازه بیرون اومد و بطرف خونه رفت .
کلیدو انداخت و درو باز کرد
_ چه عجب بلخره اومدی !
با شنیدن صدای جان لبخندی زد: از کی اومدی؟
مایکرافت با لیوان توی دستش از اتاق بیرون اومد: یکساعت میشه . خب سرکار جدیدت چطور بود؟
_ بهتر از قبلی بود
جان که میدونست شرلوک از چی حرف میزنه دستاشو مشت کرد و نگاهشو به زمین دوخت
_ خب چیکار میکنی اونجا؟
+ روز اولم بودا چه انتظاری داشتی؟ فعلن همون کارای تمیز کاری اینا
شرلوک خمیازه ای کرد و بطرف اتاقش رفت و بعد شب بخیر گفتن با بقیه خودشو روی تختش پرت کرد … هنوزم ماجرایی که براش تو اینترنت درست کردن اذیتش میکرد و از همه مهم تر اون هنوزم عاشق رقصیدن بود . . ولی بخاطر یه عده آدم عقده ای نمیتونست کارشو ادامه بده .

یادداشت نویسنده :
ببینید کی گشادیو کنار گذاشتههه؟ افرین مننننننن ، بعد یه مدت طولانی که حتی نمیدونم چندماه شده دارم وانیلو ادامه میدم دستمو ببوسینننیتیتیت😼
دیدگاه ها (۳)

Vanil🌟Part 7شرلوک از خواب بیدار شد و به ساعت نگاهی کرد . هنو...

Vanil🌟Part 8صبح روز بعد اومد و شرلوک بیدار شد ، کل شب نتونست...

چون پارت 5 هرکار کردم نیومد اینجوری بخونید

Vanil🌟Part 4شرلوک کل شب چشم رو هم نزاشت و فقط به اون شیرینی ...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۹۷ فصل ۳ )لبخند زورکی زدم و گرفته رفتم...

༺༽ 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐦𝐚𝐬𝐤 ༼༻𝐩𝐚𝐫𝐭:«𝟏𝟓» ★........★........ ★........★........

༺༽ 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐦𝐚𝐬𝐤 ༼༻𝐩𝐚𝐫𝐭:«𝟕» ★........★........ ★........★.........

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط