چند سال بعد

چند سال بعد
روزی که فکرش را هم نمی‌کنیم
توی خیابان با هم روبرو می‌شویم.

تو از روبرو می‌آیی.
هنوز با همان پرستیژ مخصوص به خودت قدم بر می‌داری
فقط کمی جا افتاده تر شده ای...

قدم‌هایم آهسته تر می‌شود...
به یک قدمی‌ام می‌رسی و با چشمانِ نافذت...
مرا کامل برانداز می‌کنی!

درد کهنه ای از اعماق قلبم تیر می‌کشد...
و رعشه‌ای می‌اندازد بر استخوان فقراتم.

هنوز بوی عطر فرانسوی‌ات را کامل استنشاق نکرده‌ام
که از کنارم رد شده‌ای...

تمام خطوط چهره‌ات را
در یک لحظه کوتاه در ذهنم ثبت می‌کنم...

می‌ایستم و برمی گردم
و می‌بینم تو هم ایستاده ای!

می دانم به چه فکر می‌کنی!
من اما به این فکر می‌کنم...
که چقدر دیر ایستاده‌ای!

چقدر دیر کرده ای!
چقدر دیر ایستاده‌ام!
چقدر به این ایستادن‌ها
سال‌ها پیش نیاز داشتم.

قدم‌های سُستم را دوباره از سر می‌گیرم...
تو اما هنوز ایستاده‌ای...

خداحافظی‌ها ممکن است بسیار ناراحت کننده باشند
اما مطمئناً بازگشت‌ها بدترند.
حضور عینی انسان نمی‌تواند
با سایه درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند!
دیدگاه ها (۱۰)

دخترم، دختر خیالی به دنیا نیامده من،اگر تنها و تنها یک قول و...

کاش می‌شد آدمیزاد، بعد از چند سال زندگی خودش را آن‌طور که دو...

گفت حالا که دارم می‌رممنو فراوش می‌کنی؟می‌ترسم راست باشه، ای...

شب که میشه چشام رو در میارم میندازم تو آب خنک . پوست پشتم رو...

چندسال بعد روزی که فکرش را هم نمی‌کنیمتوی خیابان با هم روبه‌...

پارت ۱۸ات: اول لباس بپوشم یا میکاب کنم اول لباس میپوشم ات یه...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط