چند پارتی (چون درخاست اسمارت کردین میخام اسمارتش کنمم:)
چند پارتی (چون درخاست اسمارت کردین میخام اسمارتش کنمم:)
ویو ا.ت**
تو اتاقم داشتم تلوزیون تماشا میکردم ولی اصلا حواسم به تلوزیون نبود فکرم درگیر جیهوپ بود اون باهام قهر کرده هعففف .. با کمک ویلچر یکم رفتم راهرو تو راه یکی از خدمات رو صدا کردم که کمکم کنه برم پایین .. رفتم پایین بعد از دقایقی جیهوپ اومد خونه وقتی دیدم بهم محل نداد و رفت اتاق منم ناراحت شدم و رفتم اشپزخونه پیش خدمات تا منم یکم آشپزی کنم ک روحیم عوض شه ..
خدمه: عه خانم شما چرا اومدین من همه کارا رو انجام میدم .. چیزی لازم دارین که اومدین؟!
ا.ت: اوم نه لازم ندارم .. راستش حوصلم سر رفته اومدم منم آشپزی کنم ..
خدمه: ولی اخه..
ا.ت: خاهش نه نگوو .. ببین افسردگی گرفتم اه همش بشینم ی جا و مواضب خودم باشم و فعلان😒 بروکنار میخام آشپزی کنم
خدمه: بله بفرمایید.
بعد یک ساعت صدای فریاد جیهوپ کل ستون خونه رو لرزوند و بند بند بدنمم به لرزه در اومده بود جیهوپ اومده بود تو حال و اسم منو صدا میکرد انقدر ترسیده بودم که جیکمم در نمیومد وقتی وارد آشپز خونه شد از ترسم سکسه گرفتم ونفس بالا نمیومد که با مشتم میکوبیم تو قلبم که نفس بکشم جیهوپ موقعیت رو درک کرد و اومد سمتم ی آب لیوان داد و پشتمو نواز کرد..
جیهوپ: چی شود؟! حالت خوبه؟!
ا.ت: اره .. چی میخاستی؟!
جیهوپ: تو معلوم هست کجایی؟! چن بار دارم صدات میزنم اصلا چجوری اومدی پایین و داری آشپزی میکنی ؟!
ا.ت: با کمک خدمه ها..
جیهوپ: هعففف بیا بریم بالا .. انقدر دردسر درست نکن..
اصکی.ممنوع
لایک.کامنت
ویو ا.ت**
تو اتاقم داشتم تلوزیون تماشا میکردم ولی اصلا حواسم به تلوزیون نبود فکرم درگیر جیهوپ بود اون باهام قهر کرده هعففف .. با کمک ویلچر یکم رفتم راهرو تو راه یکی از خدمات رو صدا کردم که کمکم کنه برم پایین .. رفتم پایین بعد از دقایقی جیهوپ اومد خونه وقتی دیدم بهم محل نداد و رفت اتاق منم ناراحت شدم و رفتم اشپزخونه پیش خدمات تا منم یکم آشپزی کنم ک روحیم عوض شه ..
خدمه: عه خانم شما چرا اومدین من همه کارا رو انجام میدم .. چیزی لازم دارین که اومدین؟!
ا.ت: اوم نه لازم ندارم .. راستش حوصلم سر رفته اومدم منم آشپزی کنم ..
خدمه: ولی اخه..
ا.ت: خاهش نه نگوو .. ببین افسردگی گرفتم اه همش بشینم ی جا و مواضب خودم باشم و فعلان😒 بروکنار میخام آشپزی کنم
خدمه: بله بفرمایید.
بعد یک ساعت صدای فریاد جیهوپ کل ستون خونه رو لرزوند و بند بند بدنمم به لرزه در اومده بود جیهوپ اومده بود تو حال و اسم منو صدا میکرد انقدر ترسیده بودم که جیکمم در نمیومد وقتی وارد آشپز خونه شد از ترسم سکسه گرفتم ونفس بالا نمیومد که با مشتم میکوبیم تو قلبم که نفس بکشم جیهوپ موقعیت رو درک کرد و اومد سمتم ی آب لیوان داد و پشتمو نواز کرد..
جیهوپ: چی شود؟! حالت خوبه؟!
ا.ت: اره .. چی میخاستی؟!
جیهوپ: تو معلوم هست کجایی؟! چن بار دارم صدات میزنم اصلا چجوری اومدی پایین و داری آشپزی میکنی ؟!
ا.ت: با کمک خدمه ها..
جیهوپ: هعففف بیا بریم بالا .. انقدر دردسر درست نکن..
اصکی.ممنوع
لایک.کامنت
۱۳.۶k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.