part 18
part 18
ویو ات
وارده اوتاق شد و درو با پاش بست خیلی آروم رویه تخت منو گذاشت و رو خیمه زد بهش نگاه کردم نمیدونستم چیکار کنم لباشو رویه لبام گذاشت خیلی سفت لبامو می مکید بعدش دستشو برد پوشتم و زیپه لباسامو باز کرد خیلی هول شدم دستام میلرزیدن ترسیده بودم دستمو گذاشتم رویه دسته جیمین که داشت زیپه لباسامو باز میکرد
ات : جیمین این راه برگشتی نداره
جیمین : اگه من امشب تورو ماله خودم کنم و نمیخواهم که برگشتی داشته باشه
ات : جیمین نکن
جیمین : نترس تو ماله خودم هستی اگه الان این اتفاق نیوفته بلخره یه روزی که ماله خودم میشی و چه الان چه بعدن
ات : نه جیمین اگه خانوادم خبر دار شن منو میکشن تورو خدا ولم کن اگه ولم نکنی نمی بخشمت
جیمین : باشه ببخشید معذرت میخواهم
از روم بلند شد و داشت از اوتاق خارج میشد با حرفم سره جاش وایستاد
بغضم گرفت و نمی تونستم حرف بزنم
ات : جیمین ببخشید من از اولم لیاقته تو رو نداشتم
جیمین : بغض نکن هر کاری دسته خودته تو اگه به من اعتماد داشتی اینجوری نمیگفتی
بعد از این حرفش از اوتاق خارج شدم منم رویه تخت نشستم گریم گرفته نمیدونستم چیکار کنم بودنه من اینجا خیلی کاره بدیه به جونکوک زنگ زدم که بیاد دنبالم تا وقتی که میومد تویه اوتاق بودم جیمین هم نیومد پیشم جونکوک بهم زنگ زد که بیام بیرون منم کیفمو برداشتم و از اوتاق خارج شدم جیمین رویه مبل نشسته بود
جیمین : کجا
ات : اینجا بودنه من کاره اشتباه ببخشید که نتونستم دوست دخترت باشم
بعد از این حرفم از خونه خارج شدم رفتم جونکوک تویه تاکسی منتظرم بود
کوک: چیشده خواهرم نکنه اون ناراحتت کرده
ات : نه اون ناراحتم نکرده من ناراحتش کردم میشه بریم خونه
کوک: باشه
ویو تویه خونه
وقتی رسیدیم رفتم اوتاقم اصلا حوصله پدر رو نداشتم زود رفتم اوتاقم
رویه تخت نشستم گریم گرفت نمی تونستم خودمو کنترل کنم
م/ات : میتونم بیام
زود اشکامو پارک کردم و گفتم باشه میتونی بیایی
م/ات : دخترم خوبی
ات : اره خوبم چرا مادر
م/ات: اگه با پدر تصمیم گرفتیم که هفته آینده مراسم عروسی جونکوک و سوجی رو بگیریم
ات : چه خوب
م/ات : خیلی خوب پس من برم و تو هم استراحت کن
ات : باشه
مادر رفتم منم با همون لباسا رویه تخت دراز کشیدم پاهامو تویه خودم جم کردم عکس جیمین رو تویه گوشیم اوردم و بهش نگاه کردم گریم گرفت اشکام سرازیر شدن و همینجوری به عکسش نگاه میکردم که کم کم خوابم برد
صبح با آلارم گوشیم بیدار شدم دوش گرفتم و لباسامو پوشیدم اصلا به خودم نرسیدم خیلی ناراحت بودم آخه جیمین رو ناراحت کردم رفتم سره میز نشستم و صبحونه خوردم با مادرم خداهافظی کردم و رفتم سمته دانشگاه امروز هم یه ماشین مشکی دنبالم راه میومد تویه زهنم میگفتم خدا کنه جیمین باشه
جیمین : وای چه دختره شیرینی
انقدر از دیدش خوشحال شدم ات : جیمین (با خوشحالی)
جیمین : خیلی جیگرین خانم بعد از دانشگاه بیام دنبالتون باشه
ات : باشه (با خوشحالی)
وارده دانشگاه شدم خیلی خوشحال بودم همون که سکیون رو دیدم بغلش کردم (سکیون دوسته ات )
ات : سکیون جیمین از دستم ناراحت نیست
سکیون : وای چرا باید ناراحت باشه
ات: راستی تو که از چیزی خبر نداره بعدا برات تعریف میکنم الان بریم درس
سکیون: اره راست میگی بریم بعد منو به جیمین معرفی کن ببینم دوست پسرت چجور آدمیه
ات : خیلی حسوده اگه تورو ببینه چی
سکیون : باز ما ببینم این جیمین معروف کیه
ادامه دارد...
ویو ات
وارده اوتاق شد و درو با پاش بست خیلی آروم رویه تخت منو گذاشت و رو خیمه زد بهش نگاه کردم نمیدونستم چیکار کنم لباشو رویه لبام گذاشت خیلی سفت لبامو می مکید بعدش دستشو برد پوشتم و زیپه لباسامو باز کرد خیلی هول شدم دستام میلرزیدن ترسیده بودم دستمو گذاشتم رویه دسته جیمین که داشت زیپه لباسامو باز میکرد
ات : جیمین این راه برگشتی نداره
جیمین : اگه من امشب تورو ماله خودم کنم و نمیخواهم که برگشتی داشته باشه
ات : جیمین نکن
جیمین : نترس تو ماله خودم هستی اگه الان این اتفاق نیوفته بلخره یه روزی که ماله خودم میشی و چه الان چه بعدن
ات : نه جیمین اگه خانوادم خبر دار شن منو میکشن تورو خدا ولم کن اگه ولم نکنی نمی بخشمت
جیمین : باشه ببخشید معذرت میخواهم
از روم بلند شد و داشت از اوتاق خارج میشد با حرفم سره جاش وایستاد
بغضم گرفت و نمی تونستم حرف بزنم
ات : جیمین ببخشید من از اولم لیاقته تو رو نداشتم
جیمین : بغض نکن هر کاری دسته خودته تو اگه به من اعتماد داشتی اینجوری نمیگفتی
بعد از این حرفش از اوتاق خارج شدم منم رویه تخت نشستم گریم گرفته نمیدونستم چیکار کنم بودنه من اینجا خیلی کاره بدیه به جونکوک زنگ زدم که بیاد دنبالم تا وقتی که میومد تویه اوتاق بودم جیمین هم نیومد پیشم جونکوک بهم زنگ زد که بیام بیرون منم کیفمو برداشتم و از اوتاق خارج شدم جیمین رویه مبل نشسته بود
جیمین : کجا
ات : اینجا بودنه من کاره اشتباه ببخشید که نتونستم دوست دخترت باشم
بعد از این حرفم از خونه خارج شدم رفتم جونکوک تویه تاکسی منتظرم بود
کوک: چیشده خواهرم نکنه اون ناراحتت کرده
ات : نه اون ناراحتم نکرده من ناراحتش کردم میشه بریم خونه
کوک: باشه
ویو تویه خونه
وقتی رسیدیم رفتم اوتاقم اصلا حوصله پدر رو نداشتم زود رفتم اوتاقم
رویه تخت نشستم گریم گرفت نمی تونستم خودمو کنترل کنم
م/ات : میتونم بیام
زود اشکامو پارک کردم و گفتم باشه میتونی بیایی
م/ات : دخترم خوبی
ات : اره خوبم چرا مادر
م/ات: اگه با پدر تصمیم گرفتیم که هفته آینده مراسم عروسی جونکوک و سوجی رو بگیریم
ات : چه خوب
م/ات : خیلی خوب پس من برم و تو هم استراحت کن
ات : باشه
مادر رفتم منم با همون لباسا رویه تخت دراز کشیدم پاهامو تویه خودم جم کردم عکس جیمین رو تویه گوشیم اوردم و بهش نگاه کردم گریم گرفت اشکام سرازیر شدن و همینجوری به عکسش نگاه میکردم که کم کم خوابم برد
صبح با آلارم گوشیم بیدار شدم دوش گرفتم و لباسامو پوشیدم اصلا به خودم نرسیدم خیلی ناراحت بودم آخه جیمین رو ناراحت کردم رفتم سره میز نشستم و صبحونه خوردم با مادرم خداهافظی کردم و رفتم سمته دانشگاه امروز هم یه ماشین مشکی دنبالم راه میومد تویه زهنم میگفتم خدا کنه جیمین باشه
جیمین : وای چه دختره شیرینی
انقدر از دیدش خوشحال شدم ات : جیمین (با خوشحالی)
جیمین : خیلی جیگرین خانم بعد از دانشگاه بیام دنبالتون باشه
ات : باشه (با خوشحالی)
وارده دانشگاه شدم خیلی خوشحال بودم همون که سکیون رو دیدم بغلش کردم (سکیون دوسته ات )
ات : سکیون جیمین از دستم ناراحت نیست
سکیون : وای چرا باید ناراحت باشه
ات: راستی تو که از چیزی خبر نداره بعدا برات تعریف میکنم الان بریم درس
سکیون: اره راست میگی بریم بعد منو به جیمین معرفی کن ببینم دوست پسرت چجور آدمیه
ات : خیلی حسوده اگه تورو ببینه چی
سکیون : باز ما ببینم این جیمین معروف کیه
ادامه دارد...
۱۰.۶k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.