« تقاص عشق »

« تقاص عشق »
پارت ۸۳

سوهیوک ماشین رو جلوی شرکت JM پارک کرد اونجی و دینا ازش پیاده شدن سوهیوک هم پیاده شد با هم به شرکت رفتن
جیمین تویه اتاقش بود رویه صندلی اش نشسته بود و مشغول پرونده ها با باز شدن در نگاهش رو به در داد همینکه در باز شد دینا وارده اتاق شد جیمین با دیدن دینا از صندلی اش بلند شد و آمد سمتش دینا با بدو پرید تو بغل جیمین و سفت بغلش کرد
جیمین رو موهای دینا رو بوس کرد و عنیک های دینا رو برداشت و گفت
جیمین : چه سوپرایزی دخترم اومده
دینا : بابایی من خیلی دلم بلات تنگ سده بود کوی هم دلس بلات تنگ سده بود ما خواستم تو لو ببینیم عمو سوهیوک هم ما لو آولد
جیمین : بلاخره سوهیوک تو تمام عمرش یه کاره خوبی کرد
سوهیوک : هی من اینجام
جیمین : ندیدمت تو کی اومدی
سوهیوک : اینجا بودم
سوهیوک خنده ای کرد و همه سمته مبل رفتن و رو اش نشستن
جیمین به منشی اش گفت براشون قهوه بیارن و برای دینا آب میوه بعد از آوردم آب میوه و قهوه جیمین لیوان آب میوه رو برداشت و نی رو توش گذاشت و جلوی دهن دینا گرفت
دینا : بابایی کوی میخوره
جیمین : تو بخور اونم میخوره
دینا : باسه
جیمین : اونجی تو قهوه نخور
اونجی : سریع به جیمین نگاه کرد
جیمین : ضرر داره
اونجی خنده ای کرد و گفت
اونجی : باشه نمی‌خورم
جیمین : چه کاره خوبی کردی که اومدی حال و هوات عوض شد
اونجی : آره خوب شده که اومدم به لطفه دینا بود
دینا : وای بابایی به لطف من بود
جیمین : آره کوچولوم به لطف تو بود
جیمین خیلی خوشحال شد از اینکه روحی اونجی خوب شده دینا تویه بغل جیمین نشسته بود و همش داشت حرف میزد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شب شده بود ات کلی رو روز با بحث و کلکل کردن با یونگی گذروند به اتاق اش رفت و دره کمد از را باز کرد با دیدن اون لباس های قرمز بلندی چه جیمین براش انتخاب کرده بود خنده ای به لب هایش اومد اون دلش آنقدر بی قراره جیمین بود که هر لحظه فقد دل اش برای اون می تپید همه میگن عشق فقط در داستان ها و فیلم ها هست اما نه عشق واقعیه عشق تجربه کردنش خیلی چیزه خوبیه دقیقاً ات عشق رو با جیمین تجربه کرده بود دل اش هر لحظه و هر ثانیه برای جیمین می تپید آیا دل جیمین هم برای ات می تپید یا نه جیمین عشقی رو که به ات داشت مثله دریای بود که آب هایش بی انتها هست ...
ات دره کمد رو بست و سمته تخت اش رفت و روش دراز کشید
ات : بد نیست که یکم دراز بکشم ...