اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
پارت ۳۶
(ویو نابی)
وقتی وارد شدم مادربزرگ ام دیدم هنوز مثل قبلاً.........
اشک داخل چشمام جمع شد.....
نابی: مامانم بزرگ
مین سو: دخترکم
با همون لحن مهربون دوباره صدام زد سریع رفتم بغلش کردم
نابی: مامانی چرا تو تنهام گذاشتی
تمام این جمله با گریه گفتم
مین سو: دخترم...... نتونستم پیداتون کنم.....بعد از تصادف مامان بابات هر چقدر
دنبالت گشتم پیدات نکردم ( گریه)
نابی: مامانی داداشم از دست دادم....اون بخاطر من فوت کرد
گریم شدت گرفت
مین سو: دخترم آروم باش..... آروم باش همه چیز برام تعریف کن
نابی: ( تمام ماجرا این چند سال تعریف کرد)
مادربزرگ داخل چشماش اشک حلقه زد و با گریه صورتم قاب کرد
مین سو: ببخشید خوشگلم...... ببخشید نتونستم ازتون مراقبت کنم
من ببخش دخترم....من دیگه نمی زارم کسی اذیتت کنه تمام سعیم می کنم
که قاتل یه جون تاوانش پس بده........ دیگه نمی زارم که حتی قطره اشک از چشمات بیوفته
من ماجرا گفتم ولی درباره خودکشی خودم چیزی نگفتم اگه می گفتم .....
قطعا ناامید می شد که تنها باز مانده از پسرش قصد مرگ داشته..........
نابی: مامانی لطفاً همیشه پیشم باش
محکم بغلش کردم اونم محکم بغلم کرد و بوسه ای به موهام زد
مین سو: به هیچ وج تنهات نمی زارم
تقریباً دیگه شب شده بود که خواستم برم....
نابی: مامانی من دیگه میرم
مین سو: دخترم دیگه با من می مونی......حق نداری جایی بری نمی خوام ازت دور
بمونم
نابی: باشه اما باید از خونه ام وسایلم بردارم
مین سو: باشه دخترم ولی همراه خودم ......بزار بریم وسایلت بردار بریم
همراه مامان بزرگم به سمت خونه من راه افتادیم وقتی رسیدیم تقریباً ساعت ۱۰
شب بود
نابی: مامانی بریم تو
مین سو: نه دخترم.... سریع وسایلت بردار بریم
نابی: باشه
از ماشین پیاده شدم و به سمت خونه رفتم وقتی در باز کردم جونگ کوک هم
بود با ترس اومد بغلم کرد
جونگ کوک: ..................
پارت ۳۶
(ویو نابی)
وقتی وارد شدم مادربزرگ ام دیدم هنوز مثل قبلاً.........
اشک داخل چشمام جمع شد.....
نابی: مامانم بزرگ
مین سو: دخترکم
با همون لحن مهربون دوباره صدام زد سریع رفتم بغلش کردم
نابی: مامانی چرا تو تنهام گذاشتی
تمام این جمله با گریه گفتم
مین سو: دخترم...... نتونستم پیداتون کنم.....بعد از تصادف مامان بابات هر چقدر
دنبالت گشتم پیدات نکردم ( گریه)
نابی: مامانی داداشم از دست دادم....اون بخاطر من فوت کرد
گریم شدت گرفت
مین سو: دخترم آروم باش..... آروم باش همه چیز برام تعریف کن
نابی: ( تمام ماجرا این چند سال تعریف کرد)
مادربزرگ داخل چشماش اشک حلقه زد و با گریه صورتم قاب کرد
مین سو: ببخشید خوشگلم...... ببخشید نتونستم ازتون مراقبت کنم
من ببخش دخترم....من دیگه نمی زارم کسی اذیتت کنه تمام سعیم می کنم
که قاتل یه جون تاوانش پس بده........ دیگه نمی زارم که حتی قطره اشک از چشمات بیوفته
من ماجرا گفتم ولی درباره خودکشی خودم چیزی نگفتم اگه می گفتم .....
قطعا ناامید می شد که تنها باز مانده از پسرش قصد مرگ داشته..........
نابی: مامانی لطفاً همیشه پیشم باش
محکم بغلش کردم اونم محکم بغلم کرد و بوسه ای به موهام زد
مین سو: به هیچ وج تنهات نمی زارم
تقریباً دیگه شب شده بود که خواستم برم....
نابی: مامانی من دیگه میرم
مین سو: دخترم دیگه با من می مونی......حق نداری جایی بری نمی خوام ازت دور
بمونم
نابی: باشه اما باید از خونه ام وسایلم بردارم
مین سو: باشه دخترم ولی همراه خودم ......بزار بریم وسایلت بردار بریم
همراه مامان بزرگم به سمت خونه من راه افتادیم وقتی رسیدیم تقریباً ساعت ۱۰
شب بود
نابی: مامانی بریم تو
مین سو: نه دخترم.... سریع وسایلت بردار بریم
نابی: باشه
از ماشین پیاده شدم و به سمت خونه رفتم وقتی در باز کردم جونگ کوک هم
بود با ترس اومد بغلم کرد
جونگ کوک: ..................
- ۹.۹k
- ۲۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط