اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
پارت ۳۵
(ویو جونگ کوک)
از زبونم در رفت و بهش گفتم دیوونه .....
چطور تونستم اشکاش در بیارم هر چقدر بهش گفتم شوخی بود......
ولی فقط گریه می کنه من قصد نداشتم ناراحتش کنم تازه یکم بهتر شده بود
جونگ کوک: نابی......
اشکاش پشت سر هم جاری می شد
نابی: من میرم
سریع از ماشین خارج شد رفت اگه الان دنبالش برم بدتر نمیشه ؟
همه اش گند می زنم اهه خاک تو سرم نتونستم از یک دختر مراقبت کنم...
قفط رفتنش تماشا کردم................
(ویو نابی)
من....من.. دیوونه نیستم و فقط راه می رفتم .....
حدود دو ساعت دارم راه می رم کنار خیابون روی صندلی نشستم و به اطراف زل
زدم بچه ها در حال بازی بودن.....مردم در حال انجام کارای روز مرشون بودن.......
من......چی....با نحس بودنم همه از دست دادم.....هر کی دوست داشتم رفتن........
ولی مادر بزرگم کجاست......چرا بعد تصادف دیگه ندیدمش....دلم براش تنگ شده
یعنی کجاست...... باید پیداش کنم ......یکم تو فکر فرو رفتم درسته مامان بزرگم
یک آموزشگاه موسیقی داشت اون آموزشگاه دقیقا یادم کجاست سریع تاکسی
گرفتم و به سمت آموزشگاه رفتم وقتی پیاده شدم و با آموزشگاه که کاملآ بروز
شده بود روبه رو شدم وارد آموزشگاه شدم به سمت پیشخوان رفتم
نابی: ببخشید ریس اینجا مین سو هست
منشی: بله خانم مین سو هست......باهاشون ملاقات داشتید
نابی: نه اگه میشه ببینیمش
منشی: باید وقت قبلی داشته باشید
نابی: اگه میشه بهش بگید نابی اومده خودش میفهمه
منشی: باشه........( تماس گرفت با مین سو ) الو خانم یکی به اسم نابی می خواد
شمارو ببینه
مین سو : نابی...کیم نابی..... سریع اجازه بده بیاد
منشی: چشم....نابی خانم می تونید ببینیدش
با همراهی منشی به سمت اتاقش رفتم وقتی در زدم وارد شدم
مادربزرگم دیدم ............
نابی: ...........
پارت ۳۵
(ویو جونگ کوک)
از زبونم در رفت و بهش گفتم دیوونه .....
چطور تونستم اشکاش در بیارم هر چقدر بهش گفتم شوخی بود......
ولی فقط گریه می کنه من قصد نداشتم ناراحتش کنم تازه یکم بهتر شده بود
جونگ کوک: نابی......
اشکاش پشت سر هم جاری می شد
نابی: من میرم
سریع از ماشین خارج شد رفت اگه الان دنبالش برم بدتر نمیشه ؟
همه اش گند می زنم اهه خاک تو سرم نتونستم از یک دختر مراقبت کنم...
قفط رفتنش تماشا کردم................
(ویو نابی)
من....من.. دیوونه نیستم و فقط راه می رفتم .....
حدود دو ساعت دارم راه می رم کنار خیابون روی صندلی نشستم و به اطراف زل
زدم بچه ها در حال بازی بودن.....مردم در حال انجام کارای روز مرشون بودن.......
من......چی....با نحس بودنم همه از دست دادم.....هر کی دوست داشتم رفتن........
ولی مادر بزرگم کجاست......چرا بعد تصادف دیگه ندیدمش....دلم براش تنگ شده
یعنی کجاست...... باید پیداش کنم ......یکم تو فکر فرو رفتم درسته مامان بزرگم
یک آموزشگاه موسیقی داشت اون آموزشگاه دقیقا یادم کجاست سریع تاکسی
گرفتم و به سمت آموزشگاه رفتم وقتی پیاده شدم و با آموزشگاه که کاملآ بروز
شده بود روبه رو شدم وارد آموزشگاه شدم به سمت پیشخوان رفتم
نابی: ببخشید ریس اینجا مین سو هست
منشی: بله خانم مین سو هست......باهاشون ملاقات داشتید
نابی: نه اگه میشه ببینیمش
منشی: باید وقت قبلی داشته باشید
نابی: اگه میشه بهش بگید نابی اومده خودش میفهمه
منشی: باشه........( تماس گرفت با مین سو ) الو خانم یکی به اسم نابی می خواد
شمارو ببینه
مین سو : نابی...کیم نابی..... سریع اجازه بده بیاد
منشی: چشم....نابی خانم می تونید ببینیدش
با همراهی منشی به سمت اتاقش رفتم وقتی در زدم وارد شدم
مادربزرگم دیدم ............
نابی: ...........
- ۹.۴k
- ۲۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط