اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد

اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
پارت ۳۴
(ویو نابی)
واقعا ترسیدم بعد اون اسکل ترسوندم پسر اهمق خنگ......
یهو بغضم گرفت.......
نابی: پسره گاو ترسیدم .....خنگ
تمام این جمله با بغض گفتم سریع از کنارش بلند شدم و کیفم.......
از کنار زمین برداشتم خواستم برم که یهو سریع اومد سمتم و دستام گرفت.......
جونگ کوک: شوخی بود کجا
با داد جوابش دادم
نابی : فکر کردی ....همه چیز شوخی..من داداشم مامانم و بابام همه جلو چشمام
رفتن انتظار نداری که نترسم
سریع بعد راه رفتم خواستم فقط از اون مکان دور بشم حج فقط.........
اونجا دور شم یکم دور شدم که ماشین جلوی پاهام توقف کرد........
کی جز جونگ کوک رو مخ هست پیاده شد اومد سمتم ‌.........
جونگ کوک: نابی ببخشید معزرت می خوام........
نابی: ..........
جوابی بهش ندادم فقط خواستم برم که یهو دستم گرفت
جونگ کوک: نابی ببخشید قصد بدی نداشتم
نابی: مهم نیست....دستم ول کن می خوام برم
جونگ کوک: امروز قرار با من باشی.....هر جا بری با منی
نابی: ولم کن می خوام برم
دستم از دستش کشیدم خواستم برم که یهو بغلم کرد بزور سوار ماشین کردم.....
با داد گفتم
نابی: می خوام برم چته..‌‌.....
اومد سوار شد و با لحن لاتی گفت
جونگ کوک: دارم دختر می دزدم.....اههه اولین بار این کار می کنم
و خنده ای سر داد....نکنه دیوونه است
نابی: احیاناً..... دیوونه ای
جونگ کوک: بی ادب دیوونه که تو بودی که داخل تیمارستان بودی
با حرفش بغضم گرفت.....من دیوونه نبودم فقط تحمل نداشتم.......
چشمام خیس شد خودش که متوجه حرفش شد یهو ماشین نگه داشت......
اشک تمام چشمام خیس کرده بود....با دست پاچگی گفت
جونگ کوک: نابی حواسم نبود قصد بدی نداشتم
با گریه جوابش دادم
نابی: حق با تو .....من دیوونه هستم
یهو با دستاش صورتم قاب کرد
جونگ کوک: قسم می خورم شوخی بود.......من هیچوقت تو رو دیوونه ندیدم
نابی: تو من دیوونه می بینی
اشکام تند تند جاری می شد